• وبلاگ : لــعل سـلـسـبيــل
  • يادداشت : اين يك دستور آشپزي نيست!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 7 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    the world without zoinism
    راحلان بروز شد

    به نام عقل، عشق، تعادل و صلح.

    درود به لعل عزيز

    بله بعد از پست قبلي انتظار يه همچين مطلبي ميرفت، دقيقا هم يك دستور آشپزي نيست بلكه آموزش داستان نويسيست، گرچه چند خط آخر شخصي شده و همچنان به درونيات يه خانم بالغ عاقل تازه مزدوج شده كه هنوز نتونسته اين موقعيت جديد زندگي رو براي خودش هضم كنه (كه البته طبيعيه) ميپردازه ولي در كل نكات ريز يادگيري داستان نويسي رو ميشه از توش كشيد بيرون.

    دوست عزيز پست قبلي رو كه روزنامه ي كيهان و كج انديشي سينمايي بود از دست دادي ولي اميدوارم به اين يكي ديگه برسي. وبلاگ متعادلترين آزاديخواه ماتريكس با مطلب وطن فروشي را درديست...!!! به روز شد. منتظرتم ها زود بيا. پيروز باشي و بدرود تا طلوع و غروبي ديگر.

    ساحر

    آغاز تفكر، برقراري تعادل، به اميد آزادي و صلح.

    + محسن شفاعت 

    سلام لعل بزرگوار

    خوشحالم از نوع قلمتون كه باعث حيرت ديگران ميشه

    موفق باشيد

    سلام هاجر

    واي گفتي برنج اولين ياد دوران دانشجويي افتادم كه براي اولين بار برنج درست كردم. يادمه براي اينكه ميزان اب دستم بياد انگشتم را مي كردم تو آب و برنج بايد يك بند انگشت از سطح برنج آب بيشتري مي بود.

    پس واقعا دستپخت اول عروس خانم انقدر براش مهمه كه شوهرش خوشش بياد؟ حالا كه اينطوره من اگه شوهر كنم كلي ايراد مي گيرم از دستپخت اولش تا حالش گرفته شه.:دي

    ولي مقايسه جالبي كردي بين خلق يك داستان و درست كردن يك قابلامه برنج. ولي مواظب باش نوشته هات ته نگيرن:دي

    راستي هاجر امروز خيلي يادت كردم. آخه يك دختري را ديدم تو دندون پزشكي كار مي كرد همون جور تصور كه ازت دارم را داشت. كم مونده بود بهش بگم هاجر تويي:دي

    سلام

    خيلي زود به فكر سير كردن شكم شوهر نيوفتادي؟

    بابا هنوز زوده

    سلام

    راستش وقتي شروع كردم به خواندن آن هم با حرص و ولعي كه توصيف ناپذير است و احتمالا خود شريفتان هم ميدانيد، حس ميكردم توي آشپزخانه مثل يك شبه سرگردان ايستادم و منتظرم ببينم عاقبت اين برنجهاي مظلوم و بي گناه چه ميشود.

    بله. .... .ناگاه در حالي كه عميقا از چشمم رو فرو كرده بودم توي آن قابلمه كذايي، يكي گوشم را گرفت و كشيد پاي شايد ميز كار و دفتر قلم هاجر زماني! مثل بچه اي كه گوشش را بگيري بنشاني اش سر مشقش

    عجب ملغمه اي درست كرده بودي كدبانو. بايد يك چند درجه سلسبيلي كشف كنم اضافه. از پس كه ستاره و قپه دادم بهت فرت فرت! لعل سلسبيل