سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

    می­گویند خوشی زده زیر دلش؛
از شیرینی خوشم نمی­آید، خوشی خیلی شیرین است. ترشی، شوری و حتی تلخی را ترجیح می­دهم. شیرینی کم کم می­زند زیر دل آدم. قند خون را تا نا کجا بالا می­برد. مانده­ام بعضی­ها چطور این همه شیرینی را تحمل می­کنند؟
می­خواهم از دست این خوشی خلاص شوم، از دست همه­ی خوشی­های ناخواسته که به نظرم دست کمی از مصیبت و بلا ندارند!
خوشی من ترش است. ترش و شور؛ مزه­ی تمبر هندی می­دهد. خوشی من توی دهان که می­ماند، دل را نمی­زند، هرچه بیشتر که بماند دلت هی بیشتر غنج می­رود. خوشی من دهان را تلخ می­کند، مثل طعم مطبوع چند جرعه قهوه­ی داغ و غلیظ.
خوشی من دم دستی نیست، توی قنادی نیست. خوشی من رفته نوک قله­ی قاف، رفته پیش سیمرغ. سیمرغ چشم به راه من است، می­خواهد خوشی را بگذارد توی بغلم و بهم بگوید:«برو به سلامت!».
برای طعم شور و ترش خوشی­ام حاضرم هرکاری بکنم. مثلا هیکل ناورزشکارم را بکشم بالای کوه. می­گویند کوه قاف از آن کوه­هاست! باید راه بلد باشی و آماده. باید جلوی ترسم از سیمرغ را هم بگیرم. هرچه باشد او یک پرنده است که خیلی خیلی گنده است!
از همین حالا جوراب­هایم را وَر می­کشم، آستین­هایم را بالا می­زنم و بند کفش­های آهنی­ام را محکم گره می­زنم و آماده­ی رفتن می­شوم.
لطفا اگر کسی نشانی دقیق کوه قاف را می­داند آن را برایم ایمیل کند.


نوشته شده در جمعه 89/9/26ساعت 2:37 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com