سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

آقا، چند روز است این سه کلمه­ی «هاجر زمانی- قم» من را ول نمی کند. هرجا می­روم می­بینم­اش، نمونه­اش حین سنت حسنه­ی جست و جو در صفحات وب، به یک مطلب از خودم بعد چندین و چند سال برخوردم.
یادم نیست، اول دبیرستان یا دوم یا سوم!! بودم، دبیر پرورشی­مان می­گفت با مسئول ادبی ماهنامه­ی پیام زن همسایه­اند و سخت در پی کشف استعدادهای یافت نشده است، به من گفت برایش چیزی بنویسم و منم حرف گوش کن، نشستم نوشتم. نتیجه­اش همین نوشته­ی ادبی شد، البته الان گه ­گدار موضوعی می­نویسم؛ اگر حسش آمد، اما آن موقع­ها فکر می­کردم باید اینطوری بنویسم. چون خواندن این مطلب فراموش شده برایم جالب بود، می­گذارمش اینجا. شاید برای شما هم جالب باشد.

سلام و صعود
خدای من! ای نجابت آب! ای صداقت آینه، روح ایمان، دوستی از تو آشناتر نمی شناسد و از تو صمیمی تر نیافته است. حرف هایت با عطر شب بو و یاس آمیخته است و من مدهوش از عطر گل های تو، باز مثل هر صبح که نیازهایم را در سجاده یادت مرور می کنم، سلامم را به سوی تو، می فرستم، ولی جادو شده است جواب سلامت و مثل هر روز سلامم بی پاسخ می ماند. تو می روی و من می مانم و عطر غربت و یک جعبه مدادرنگی که سرخی و سبزی رنگ هایش در برابر جواب سلام تو هیچ طراوتی ندارند. ولی مگر می شود با سبز مدادرنگی، طراوت بهار را، روح زندگی را، نقاشی کرد؟ مگر می توان با آبیِ رنگ چشم های عاشق، آبی مدادرنگی را به آبی بیکران دریا پیوند داد و مثل همیشه استوار بر فراز کوه امید ایستاد و زیباترین نغمه پرندگان مهاجر را شنید؟
کاغذ نقاشی ام را مچاله می کنم و همراه با نماز جاودان عشق، کبوتر خیالم را به سوی تو، بهترین نقاش عالم می فرستم. این بار سبکبال و تیز به سوی تو تنها قله معرفت پر خواهد کشید. می آید تا رقص باد را از سوسن و لاله بیاموزد و جام عقیقی را سر بکشد. راستی شعر زلال و ناب شاعر شیرازی را به تماشا بنشیند و همنوا با نرگس و شقایق، نغمه «چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد» را تکرار کند. می آید تا ترانه جان پرور تپش عشق را از لابه لای برگ های کتاب آزادی، فرا گیرد. می آید تا معجزه آفتاب و مهتاب آسمان را، عظمت خدایی و جادویی رنگین کمان را، تا صدای بوسه باران بر تن زخم خورده زمین و صدای خنده های گرم گل و سرود نرم نرم رود را، آن گونه که هست، عاشقانه و عارفانه دریابد.
زیر لب تکرار می کنم: «صعود»؛ آری صعود نام مناسبی برای این پرواز به سوی توست و من زیباترین و ناب ترین سرود زندگی ام را برای تو، تنها و فقط برای تو می خوانم. نمازم به پایان می رسد و سلامم را به آسمان می فرستم و می دانم این بار نور معنویت، بال های ناتوانش را توانا خواهد کرد و به سوی معبود یگانه ام می شتابد. سرشار از عطر نرگس، پنجره را می گشایم و خیره می شوم به فرشتگانی که بال در بال هم، جواب سلامم را با خود به ارمغان آورده اند ...
هاجر زمانی ـ قم (ماهنامه پیام زن، بهمن 1381)
http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4121&id=25086

یک موضوع جالب در مورد این نوشته، اینکه وقتی چاپ شد اصلا ندیدمش، تا دوسه سال بعد که رفتم بوستان کتاب و توی آرشیو مجله­ها کلی گشتم تا پیدایش کردم. نمی­دانستم هم در چه تاریخی و کدام شماره چاپ شده!
مطلب جالب دیگر اینکه این مطلب سومین نوشته­ی چاپ شده­ی من در آن زمان­ها بود، چیزی که الان دیگر حسابش از دستم در رفته.
جالب تر اینکه باورم نمی­شود این را من نوشته­ام، انگار یک نفر دیگر نوشته باشد!!

 


نوشته شده در شنبه 90/1/20ساعت 1:36 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com