سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

من یک مرز دارم. یک مرز فقط برای خودم. یک تابلوی ورود ممنوع بزرگ: ورود افراد متفرقه ممنوع! جلوتر از این نیایید! من یک شعار هم دارم: مراقب مرزهای دیگران و خودتان باشید. به مرز و حریم دیگران احترام بگذارید.
این یک خانه­ی امن است، هرکسی نمی­تواند سرش را پایین بندازد و تو بیاید. کسی جرئت ندارد به حریم من نگاه چپ بیندازد. من در حریم خودم واقعا احساس خوش­بختی می­کنم. رنگ مرز من مشکی است. برایتان عجیب است؟ برایتان توضیح می­دهم. اگر کمی سرتان برای کتاب­های روان­شناسی درد بکند، می­بینید که توی آن کتاب­ها نوشته هر رنگی برای خودش کلی فلسفه دارد. رنگ سیاه هم نمایان­گر مرز مطلق است. هرکس که رنگ سیاه را انتخاب می­کند، می­خواهد نشان بدهد که حد و حدودی را ایجاد کرده است. ماه محرم که می­شود، سرتاسر شهر سیاه­پوش می­شود. لباس­ها و پرچم­های سیاه از توی چمدان بیرون می­آیند و به خاطر امام بزرگی که در راه دین جانش را فدا کرد، استفاده می­شوند. توی عزاداری­های دیگر هم همین طور. همه می­خواهند نشان بدهند که بین امروز و دیروزشان تفاوتی وجود دارد. می­خواهند بگویند که بین آن­ها و فرد عزیزشان فاصله افتاده است. رنگ سیاه کمتر جلب توجه می­کند. شب که می­شود، همه­ی زیبایی­های دنیا در رنگ شب محو می­شود، هرچند که همه­ی آن زیبایی­ها هنوز هست و از بین نرفته است... رنگ سیاه برای خودش کلی فلسفه و حکمت دارد. بیخود نیست که من مرز خودم را مشکی انتخاب کرده­ام.

پرچم مشکی زیبای من، چادرم است. من چادرم را سر می­کنم و پا به اجتماع می­گذارم. چادرم را که سر می­کنم یک نفس راحت می­کشم، چون بین خودم و اجتماع یک حریم ایجاد کرده­ام. کسی نمی­تواند به حریم من تجاوز کند. چادر یک پرچم است برای من که می­گوید آقایون! خانم­ها! من توی اجتماع هستم و فعالیت می­کنم اما بیشتر از آن مواظبم که نگاه ناپاکی، دریاچه زلال جسم و روح من را آلوده نکند، پس لطفا با من با ادب و حیا رفتار کنید... پرچم من یک تابلوی بزرگ «نه» است که به همه­ی نامحرم­ها نه می­گوید و اجازه­ی ورود آن­ها را به حریم خصوصی من نمی­دهد.

راستش را بگویم گاهی با چادر سختم می­شود، سختم می­شود که هم چادرم را خوب نگه دارم هم کیف روی شانه­ام هم پلاستیک خریدی را که کمک مامان به خانه می­آورم. گاهی باد که می­وزد نگه داشتن چادر روی سرم آسان نیست. باران که می­بارد و کوچه پر از گل می­شود، باید خیلی مواظب باشم که چادرم کثیف نشود. خورشید که توی آسمان بتابد، بیشتر از بقیه گرمم می­شود. وقتی توی اتوبوس هستم و می­خواهم به راننده بلیط بدهم باید مواظب باشم که چادر از سرم نیفتد. باید اعتراف کنم که خیلی وقت­ها حفظ این حریم کار مشکلی است. با همه­ی این­ها من عاشق چادرم هستم چون زیر پرچم زیبای آن احساس امنیت و راحتی می­کنم. چادر زیبایی­های دخترانه من را از دید نگاه­های ناپاک پنهان می­کند، آن­وقت من با خیال راحت می­توانم توی پیاده رو قدم بردارم و روی افکار خوب و مثبت تمرکز کنم.

بعضی­ها می­گویند استفاده از رنگ­های تیره روحیه آدم را افسرده می­کند اما من این حرفشان را قبول ندارم، با چادر من شادترین دختر روی زمینم چون می­دانم که چادر به من ارزش و احترام می­دهد. اگر شما بدانید بعد از کلی زحمت و تلاش، پاداش خوبی در انتظارتان است، با شادی بیشتری کار می­کنید و در انتظار آن نتیجه با ارزش می­مانید. چادر هم برای من همین است. همین است و شاید هم بیشتر از این. چادر ارثی نیست که از مادرم به من رسیده باشد، من خودم چادر را به دلخواه خودم انتخاب کردم و به انتخابم افتخار می­کنم. می­دانید؟ پرچم زیبای من همیشه همراه من است. فقط بین خودمان بماند، برای این­که آن را بهتر روی سرم کنترل کنم، به آن کِش دوخته­ام!


نوشته شده در دوشنبه 90/8/16ساعت 12:9 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com