سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

گربه­ی بی­پناهی توی کوچه ناله می­کند. برف و باران نمی­آید، اما شاید گرسنه و سرمازده باشد...
یکهو یادم به ننه پیرزن توی قصه افتاد که به گنجشک و کلاغ و گربه و بزه و مرغ پاکوتاه و هاپوی نازنازی توی خانه­اش جا داد. دلم می­خواست همان ننه پیرزنی باشم که اگر یک بار به خانه­اش رفتی دیگر دلت نخواهد از آنجا بیایی...

من که میو میو می­کنم، موشا رو شکار می­کنم برات
من که مع مع می­کنم، سطلتو پر شیر می­کنم برات
من که قد قد می­کنم، تخم دو زرده می­ذارم برات
من که جیک و جیک می­کنم برات، صبحا از خواب بیدارت می­کنم، بذارم برم؟

همان ننه پیرزن دل رحمی باشم که همه را توی خانه­ فسقلی­اش جا می­دهد و از وق وق سگه و جیک جیک گنجشکه هم سرسام نمی­گیرد.
خدا را چه دیدی؟ شاید فردا شب هم در خانه­اش را به روی مهمان­های ناخوانده باز بگذارد تا باز هم مهمان جیک جیکو و واق واقو برایش بیاید...
باید همین روزها بروم آزمایش خون بدهم که ببینم درجه خودخواهی­ام چند است، شاید از حد مجاز بالا رفته و بی­خبرم...
اما حالا احساس می­کنم چقدر این روزها دل رحم نیستم، محبتم را از صغیر و کبیر و از موجودات کوچکی که زبان ما را بلد نیستند، قایم کردم...
 احساس گناه مثل جیک جیک گنجشک توی سرم شروع می­شود و به سمفونی قارقار ختم می­شود....

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 11:36 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com