سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

دوست ندارم پیش من که هستی، در مورد او حرف بزنی. گُر می­گیرم وقتی از سلیقه­های مشترکتان داد سخن می­رانی. خوشم نمی­آید که بیشتر از من با او وقت می­گذرانی و با من که هستی، بیشتر در مورد خاطره­هایت با او حرف می­زنی. احساس حماقت می­کنم وقتی با لبخند وانمود می­کنم مشتاق شنیدن این حرف­هایت هستم.
پارک رفتن­ها، توی خیابان پفک خوردن، با هم شعر خواندن و روی جدول پیاده­رو راه رفتن فقط مال من و توست. دوست ندارم که این کارها را با او هم تجربه کنی. اصلا حسودی­ام می­شود از این­که این­قدر بدون زحمت به دل تو راه پیداکرد و حالا هی دارد درون تو پیش می­آید و همین روزهاست که مسخرش بشوی...
دلم می­خواهد دور دوستی­مان یک حصار بکشم که یک نفر راحت نیاید همه چیز را خراب کند،آن هم من که دوستی­ات را بیشتر از هر چیز دوست دارم. دوست ندارم با دوست تو دوست شوم، می­فهمی؟
انحصار تو شکسته شده است. حالا توی دلم مثل بادبادک بازیگوشی هستی که هی سمت او اوج می­گیرد و می­خواهد همین یک رشته اتصال باقی­مانده بینمان را بشکند و از آسمان دل من برود...
راست می­گفت مادربزرگ، به شکستنی دل بستن، اشتباه است اما لطفا پیش از رفتن، من را نشکن!

پ.ن: بچه گانه است ولی...!


نوشته شده در شنبه 91/3/20ساعت 10:38 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com