سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

حالم را یک نفر گرفته و با خودش برده. شرط می بندم هنوز خبردار نشده چکار کرده. دارد مثل بچه آدم زندگی اش را می کند. هرچه باشد علاوه بر حال خودش، حال بخت برگشته ای مثل من را هم با خودش دارد! حالم عادت دارد شب ها دیر بخوابد، اگر زود بخوابد فقط توی جایش غلت می زند و فکرهای بیخود می آید توی سرش. اهل شب بخیر گفتن و مسواک زدن و این سوسول بازی ها نیست اما دلش می خواهد یک نفر در گوشش لالایی بخواند. 

کاش بفهمد باهاش چطور رفتار کند، حال من پر توقع نیست. روزی یک بار هم که بهش بگویی چطوری؟ تا آخر روز کیفش کوک است و توی عرش سیر می کند. بچه ی ساده ای ست، همه ی عشقش این است که زود زود برایش پفک و بستنی بخری و تحویلش بگیری. دوست ندارد بگیری اش، اما ببری یک گوشه پرتش کنی.

حالا حالم را با خودت برده ای و خودت هم خبر نداری. آن بیچاره ژولیده و کلافه است، گیر افتاده، راه پس و پیش ندارد. از من هم کاری برایش برنمیاید. دفعه اولت نیست حالم را می گیری و آواره کوه و بیابانش می کنی، عمو زنجیرباف می شوی، به زنجیرش می کشی و می روی پشت کوه ها. هی می روی، می روی تا ماه ها ازت خبری نمی شود.

 اما اگر حال تو دست من بود، خوب می دانستم باهاش چطور رفتار کنم. نمی گذاشتم دلش یک موج هم بردارد. شک داری؟ برای یک بار هم که شده، حالت را بده دست من تا ببینی چطور می شود.
اما حالا لطفن به رویم یک لبخند بزن و حالم را آزاد کن...

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/12ساعت 1:13 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com