سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

( لطفا با دید و ذهنیت سوم شخص بخوانید ! بنده اشتباه کردم و اول شخص نوشتم !‏)

آن آقای محترم از اول هم گفته بود نیتش چیست ، من زیادی فکر و خیالم را به آینده تاب دادم و مثل یک عنکبوت « مامانی » دور خودم تارهایی از تخیل تنیدم :

« آن آقای محترم فقط قصد دوستی دارد . من گوشی تلفن را می گیرم جلوی دهانم ، شاید می خواهم صدایم هیبت مردانه پیدا کند . آنقدر محترم حرف می زنم که فکر می کنم دیگر از این حد نمی توان محترم تر حرف زد ! خودم هم نزدیک است خنده ام بگیرد : و اما دلیلم آقا ، سوره ی پنجم آیه ی پنجم !‌
و دیگر رویم نمی شود به آقای محترم بگویم من قصد ازدواج دارم که اگر می شد مستقیم می گفتم و این طور لابه لای  این آیه ( که آن را از سر کلاس معارف یاد گرفته ام ) کلامم را نمی تنیدم .
اما آن آقای محترم قصدش فقط دوستی است . این چیزها سرش نمی شود . احساس می کنم دارم برای خودم سخنرانی می کنم ، از این می گویم که هضم چنین رابطه ای برای من سخت است ، حوصله ی مخفی کاری ندارم و در عین حال به ازدواج به سبک سنتی عقیده ی چنانی ندارم ! معنی اش می شود یک جور با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن ! اما آقای محترم فقط از دوستی حرف می زند و از آن یک جفت گوش مجانی و آن زبانی که برای همدردی ( تاکید می کند فقط دوستانه ) می خواهد . اما من هم حرفهای او را انگار نمی شنوم ، « دو انسان زیاده انسانی » ، یا نه ، زیاده خودخواه .
آن آقای محترم می گوید که زیاد حوصله اش سر می رود ، دوست درد بعضی وقتها با هم به گردش برویم ؛ پارک ، کوه ، چه می دانم دامان طبیعت !! ماشین سواری هم بد نیست ، اگر جوک بگوییم و بلند بلند بخندیم هم بد نیست ، اگر من خوشگل کنم و او تیپ بزند که دیگر محشر است! و من توی این فکرم چه کسی از لذت بردن بدش می آید ؟!
حرفهایمان به ته کشیده است . اما در نهایت کسی از حرفش برنگشته است . فکر کنم چون هر دو کار آزموده هستیم ! شاید هم به این خاطر که من قصد ازدواج دارم و می دانم اگر آنطور باشم که آقای محترم دوست دارد کسی برای ازدواج سراغم نمی آید !!
مکالمه ی تلفنی مسخره دارد تمام می شود . حتما آقای محترم سرش دارد از دقایق و هزینه ی این مکالمه ی تلفنی سوت می کشد و همین طور از اینکه عاقبت نتوانست یک ملاقات خشک و خالی را ردیف کند توی دلش به خودش بد و بیراه می گوید .
تنها می گوید : « خانم شما خیلی خوش حرف هستید ، خوشحال شدم از صحبت با شما . ای کاش می شد شما دوست من باشید ... »( التماس محترمانه ) و من در کمال وقاحت می گویم : « فکر می کنم اگر هم جنس بودیم دوستان خوبی برای هم می شدیم !!! » ، پاسخ مضحکی است برای یک خواهش ، اما با زبان بی زبانی دارم به آقای محترم می گویم برای دوستی برو سراغ دوستان هم جنس خودت !!! ولی خیلی دلم می خواهد بدانم که چرا آقای به این محترمی قصد ازدواج ندارد؟!
آقای محترم دوست دارد باز هم با هم مکالمه ی تلفنی دوستانه داشته باشیم . با این حرفش مطمئن می شوم که هنوز امیدش را بابت دوستی از دست نداده است ، من هم همین طور ... شاید اگر با هم کمی بیشتر آشنا بشویم برای ازدواج مرا انتخاب کرد؟! »

«از همه ی دوستان عزیزم خواهشمندم امانتداران خوبی برای نوشته هایم باشند . »


نوشته شده در جمعه 86/9/23ساعت 6:20 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com