سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

از عشق تازیانه خورده ام ؛ تازیانه ای به تلخی جامی زهر و آلودگی یک نگاه و یک دنیا حسرت ... و اینک چیزی جز تکفیر ، تکفیر ابدی روح زخمی مرا آرام نمی کند .
در هر کوی و برزن به دنبال عشق گشتم اما آن را ساده انگاشتم . چه ساده گذاشتم کبوترم به آسمان پرواز کند و بال در نیاوردم برای شتافتن به سوی آن . باید می رفتم ، حتی اگر در چنگ عقاب حوادث تکه تکه می شدم ! من ترسیدم و در عشق ترس را راهی نیست . ترسیدم از بالهای شکسته و نمی دانستم اول و آخر این بالهای شکسته است که نصیب من می شود .
تکفیرم کنید چون می خواهم تغییر قبله بدهم ، نه به این خاطر که کعبه ام را ، کعبه ی آمالم را گم کرده ام ، نه ، بدین خاطر که همه وجودم را ذرات بی رحمی در خود بلعیده است و چشمانم نوری ندارند برای دیدن قبله ی واقعی ام . تنها امیدم این است که قلب سنگی ام ترک بردارد تا بلکه بالهای شکسته ام  ترمیم شوند .
نمی دانم با تکیه به کدام آئین نماز به جای بیاورم و با تعهد به کدام دین ، روزه ی تلخم را افطار کنم . شاید این روزه ی سکوت تا ابد قلب مرا در خود بفشارد و لال شوم از گفتن حقیقت ، حقیقت که می گفت مرا فریاد بزن و بگو که دوستت دارم ! بگو که عشق اول و آخرت من هستم ، اما من نتوانستم !
می ترسم از گفتن حقایق که شاید تکفیر را مجازات اندکی بدانید برای پرونده ی سیاه اعمالم .
و آرزوی مرگ آرزوی شیرینی ست که فکرم را نوازش می دهد .
به پهنای اشک روی صورتم سوگند بودن را تاب نمی آورم !
ای کاش همه فکر کنند این چند سطر، از دفتر خاطرات نوجوان عاشق پیشه ای ست که از عشق چیزی جز نام آن نشنیده است !

 


نوشته شده در جمعه 86/10/21ساعت 8:47 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com