سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

دیرم شده ، این را فقط من می دانم و ساعتم ؛ تند تند خودم را می رسانم سر خیابان ؛
- بوق بوق !
نمی دانم چقدر ، یعنی راستش را بخواهید وسیله ی اندازه گیری در اختیار نداشتم ولی آنقدر می پرم توی هوا که بعدش رنگم از ترس عین آهک بشود ! حالا چرا آهک؟! خودم هم نمی دانم .
این بار تیزبینانه و مثل یک قوش آماده ی شکار ، منتظر موقعیت می مانم تا از ترافیک خیابان کمتر بشود ، عینکم را از بس کشیده ام جلوی چشمانم ، پلک که می زنم می خورد به شیشه هایش . ولی این ترافیک هم محض رضای خدا کم بشو نیست که نیست .
- بوق بوق !
انگار دارد سر می برد! شاید هم عروس؟! اول هفته ای ؟ عروس ؟ بوق بوق؟ نخیر! انگار این آقا مرا با یکی دیگر اشتباه گرفته . باز هم بوق بوق! عجب های علاف و بیکاری که هیچ وقت خدا هم دیرشان نمی شود! چند متر آن ور تر ایستاده ، مدل ماشینش را نمی دانم، این فضولی ها اصلا به من نیامده! ولی از آن چی چی هاست که هوش از سر آدم اول صبحی می پراند . بهتر است تا بیشتر از این آبرو ریزی نشده بروم و به آن راننده ی محترم حالی کنم آن کسی که منتظرش است من نیستم! آدم اینقدر خنگ؟! من که فقط می خواهم از خیابان رد بشوم .
ولش کن بابا ! اصلا به من چه که در مسائل خصوصی مردم دخالت کنم و یا نه ، در راه شیر فهم کردن خلق الله گامهای موثری بردارم؟ مگر خودش چشم ندارد که مرا با یکی دیگر عوضی بگیرد؟ شیطانه می گوید مثل قرقی یا چه می دانم عجل معلق ( همان شیطانه می گوید بنویس داداش سیا !‌) بپرم آن طرف خیابان، ولی خوب! بهتر است عین یک عدد سیندرلای باکلاس و خانوم منتظر بمانم ، شاید ماشینها دلشان رحم آمد و به احترام ما نیش ترمزی هم زدند!
من اگر احمدی نژاد بودم دستور می دادم در هر خیابان یک پل هوایی بزنند! این هم پیام اخلاقی این حکایت! نوش جان بفرمائید!
نه خدایی! این یکی بوق بوق به قیافه اش نمی خورد از آن بوق بوق ها باشد! تازه یکی دو نفر هم سوار کرده! آقاجان ! پدر من! اشتباه گرفتی ، من فقط می خواهم از خیابان رد بشوم و کلاسم هم به شدت ! حالا چرا به شدت؟ خودم هم نمی دانم چرا ؛ دیر شده!
آخیششششششش ، ای خدا بیامرزد پدر آن راننده ی محترم را که تصمیم گرفت از کوچه ی ما عبور کند و بعد هم بخواهد مثل من از خیابان رد بشود ! ولی عجب قیافه اش آشناست! ماشینش هم از همان چی چی هاست که ... باز هم بوق بوق! و اعلام وجود! عجب لبخندی هم روی لبش نشسته ، عین گارفیلد خدا بیامرز!!!!! خودمان !
جهنم و ضرر! به قول خیلی ها به درک! از قدیم هم می گویند عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد! آهان ! این شد! به موازات ماشین آن بوق بوق محترم از خیابان رد می شوم و روی صورت من هم یکی از آن لبخند گارفیلدی ها نقش می بندد ، حالا هرچقدر دلت خواست بوق بوق کن ، من که از خیابان رد شدم !


نوشته شده در جمعه 86/12/10ساعت 1:24 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com