سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

اینم تصویر اولین آدم برفی من از اولین برف زمستانی شهرمون، با دماغ هویجی، دست­های کرفسی، چشم­های عنابی و انارهای باغ مادربزگم، که در تمام مدت ساختش بچه­های آپارتمان بغلی­مون از پشت پنجره داشتند منو دید می­زدند.


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/22ساعت 1:3 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

     از دور می­آیی، از خیلی دور هم می­شود تو را شناخت. هیچ­کس توی دنیا لباس­هایش اندازه­ی تو عمر ندارد. هیچ­کس دست­هایی به بزرگی دست­های تو ندارد، شانه­ای به پهنی شانه­های تو نیست.
هر روز دعا می­کردم با دست پر برگردی، با نخودچی و کشمش برگردی، با یک حلب روغن و قند و چای برگردی.
اما زنجیرت هنوز روی شانه­هایت است. از پشت کوه­ها کول گرفتی­اش و داری می­آیی.
از دور برایت دست تکان می­دهم و به چرخ روغن نخورده­ی زندگی فکر می­کنم، به همه­ی زنجیرهای فروش نرفته فکر می­کنم، به اینکه بابای من عمو زنجیر باف است.

*مطالب بلاگ زائیده­ی تخیل و قلم نویسنده است و از هیچ منبعی کپی برداری و الهام نمی­شود.
استفاده از مطالب بلاگ فقط با اجازه­ی مدیر بلاگ امکان پذیر است.


نوشته شده در دوشنبه 89/10/20ساعت 2:38 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

<      1   2      
Design By : LoxTheme.com