سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

 

 

خدایا!
امروز خیلی خسته­ شدم
چون به مامان و بابا
در خانه تکانی کمک کردم.
خانه حالا از تمیزی برق می­زند.
خدایا!
تمیزی، احساس خوبی به آدم می­دهد.
همه آن را دوست دارند.
هیچ کس آلودگی و کثیفی را دوست ندارد.
از تو ممنونم که تمیزی و پاکیزگی را آفریدی
ای خدایی که زیبایی و زیبایی را دوست داری!
کاری کن همه­ی دنیا
پر از زیبایی و تمیزی بشود.

/هاجر زمانی/ جوانه غذا، اسفند فروردین 91

javaneh

 


نوشته شده در یکشنبه 90/12/28ساعت 12:54 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

«این روزها در آگهی­نامه­ها، تبلیغات جالب توجهی به چشم می­خورد»...

کلینیک ترک اعتیاد «نه کربو، نه هیدرات».
بدون بازگشت و مبارزه با وسوسه و دائمی
ترک اعتیاد تضمینی ماکارونی رشته­ای و فرمی­ و سوپی و سوپی کمتر از یک ماه. در صورت استفاده از این پکیج، ترک اعتیاد آش رشته را مجانا دریافت خواهید کرد.
ترک اعتیاد هرنوع کیک و کلوچه و شیرینی خامه­ای و نوشابه خانواده و قوطی. سنتی و مدرن، کیلویی و بسته بندی شده. کاملا واقعی و بدون درد.
ترک اعتیاد ته­چین و ته­دیگ  وکته، تحت نظر افرادی که سال­ها سابقه­ی ترک در این زمینه را دارند به همراه کلاس­های روانشناختی « چرا نباید بیشتر از یک کفگیر پلو بخورم؟».
طعم واقعی آبگوشت بدون ترید نان اضافی و در حد یک کف دست نان سنگک را فقط و فقط از ما بخواهید.
به اندام قبل از اعتیاد خود برگردید و جوانی­تان را کنار ما بازیابی کنید.
خطر اعتیاد به کربوهیدرات­ها برای خانواده­ها جدی است، لطفا با ما تماس بگیرید.

اصل خبر:
کارشناسان تغذیه هشدار دادند: مواد غذایی سرشار از کربوهیدرات مثل سیگار و دخانیات اعتیادآور هستند. علاقه و گرایش افراطی به کربوهیدرات­ها یک نوع اعتیاد است و باید با آن مبارزه کرد. استفاده از مواد غذایی فراوری شده، مثل نان سفید، شیرینی­ها و شربتها و نوشابه­های گازدار باعث بروز چاقی مفرط می­شود. این مواد با بالابردن قند خون، همان نواحی از مغز را تحریک می­کنند که با اعتیاد به نیکوتین در ارتباط است.

چاپ شده در ماه­نامه «مه­یار»، بهمن ماه 90، هاجر زمانی

 


نوشته شده در شنبه 90/12/20ساعت 12:54 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

بهار دارد می­آید؛
اگر این را تقویم نمی­گفت، از سیب­زمینی­ها و پیازهای جوانه­زده توی سبدشان و جنب و جوش مورچه­ها هم متوجه می­شدم.
فقط کاش مارمولک­ها یک کم دیرتر از خواب بیدار می­شدند!


نوشته شده در یکشنبه 90/12/14ساعت 7:27 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

­  بچه­ها کاری ندارند که «عود» به چه درد می­خورد، از کجا آمده، تاریخ­چه­اش چیست؟
خواص مراقبه­ای­اش برایشان جذابیتی ندارد.
انرژی منفی هم ندارند که عود محترم با دود کردنش بخواهد دورش کند.
از رایحه و عطر سردرنمی­آورند، از هیچ بویی سردرد نمی­گیرند.
همین که چیزی آتش بگیرد و بسوزد و دود کند، چشمشان را می­گیرد و می­رود توی قسمت سرگرمی ذهنشان.
آن­وقت یکی دو ساعت توی حیاط بالا و پایین می­پرند و دود بازی می­کند. دود توی حلق و چشم­شان برود، جیک­شان درنمی­آید، برعکس می­خندند و توی دودهای پیچ و واپیچ، شکل­هایی می­بینند که هر بزرگ­تری خودش را بکشد هم، نمی­تواند ببیند!

 


نوشته شده در جمعه 90/11/28ساعت 9:3 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر 
این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف 
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره‌ی شگفت، ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر، ای هنوز بی‌نظیر

آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی‌امان 
مثل لحظه‌های وحی، اجتناب‌ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن 
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی 
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف، پشت میله‌ها رها 
این منم در این طرف، پشت میله‌ها اسیر 

دست خسته‌ی مرا، مثل کودکی بگیر 
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر

*شعری از قیصر امین پور به یاد دکتر شریعتی

 


نوشته شده در جمعه 90/11/21ساعت 1:21 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

این روزها وقتی چیزی هیجان انگیز پیدا می­کنم، جاندار و بی­جانش فرق نمی­کند، ناخودآگاه ذهنم کشیده می­شود که قسمت غیر هیجانی­اش را ببینم. زمانی را می­بینم که برایم تکراری و فاش شده است. مثل کتاب یا فیلمی که از اول آخرش را می­دانی. این روزها هیچ چیز سر ذوقم نمی­آورد، این روزها هرچیزی که کشف می­کنم توی دل التماسش می­کنم که تو رو خدا زود برایم کهنه نشو! لو نرو! تکراری نباش!
روز و شب برایم یک اندازه نور دارد، غذایم ساده شده است، دو سه قلم خوردنی را بیشتر با هم قاطی نمی­کنم. قورمه سبزی که می­بینم برایم پیچیدگی فرمول­های فیزیک مغناطیس را دارد در مقابل یک دو دوتای ساده. این روزها کافکای «موراکامی» هستم در هزارتوی دست ساز عجیب غریبی که خودم را تویش گم کرده­ام تا کسی پیدایم نکند، با پیش­گویی مسخره­ای که مثل کیف کولی گنده­ام، شاید هم سنگ سیزیف همه جا با خودم حملش می­کنم. پیش­گویی ساده­ای که به حلقم چنگ می­زند و روی سینه­ام می­کوبد و دردی مثل داستان ننوشتن دارد؛ تو در تمام عمر تنها خواهی ماند...
عادت به تنهایی... این دیگر از آن حرف­هاست! 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/12ساعت 9:22 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

گربه­ی بی­پناهی توی کوچه ناله می­کند. برف و باران نمی­آید، اما شاید گرسنه و سرمازده باشد...
یکهو یادم به ننه پیرزن توی قصه افتاد که به گنجشک و کلاغ و گربه و بزه و مرغ پاکوتاه و هاپوی نازنازی توی خانه­اش جا داد. دلم می­خواست همان ننه پیرزنی باشم که اگر یک بار به خانه­اش رفتی دیگر دلت نخواهد از آنجا بیایی...

من که میو میو می­کنم، موشا رو شکار می­کنم برات
من که مع مع می­کنم، سطلتو پر شیر می­کنم برات
من که قد قد می­کنم، تخم دو زرده می­ذارم برات
من که جیک و جیک می­کنم برات، صبحا از خواب بیدارت می­کنم، بذارم برم؟

همان ننه پیرزن دل رحمی باشم که همه را توی خانه­ فسقلی­اش جا می­دهد و از وق وق سگه و جیک جیک گنجشکه هم سرسام نمی­گیرد.
خدا را چه دیدی؟ شاید فردا شب هم در خانه­اش را به روی مهمان­های ناخوانده باز بگذارد تا باز هم مهمان جیک جیکو و واق واقو برایش بیاید...
باید همین روزها بروم آزمایش خون بدهم که ببینم درجه خودخواهی­ام چند است، شاید از حد مجاز بالا رفته و بی­خبرم...
اما حالا احساس می­کنم چقدر این روزها دل رحم نیستم، محبتم را از صغیر و کبیر و از موجودات کوچکی که زبان ما را بلد نیستند، قایم کردم...
 احساس گناه مثل جیک جیک گنجشک توی سرم شروع می­شود و به سمفونی قارقار ختم می­شود....

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت 11:36 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com