• وبلاگ : لــعل سـلـسـبيــل
  • يادداشت : خط سرخي در ميان آسمان
  • نظرات : 3 خصوصي ، 5 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    هاجر زماني از نظر من يک نويسنده ي مواج است. منظورم از مواج بودن بالا و پايين داشتن هاي زياد است. دستانهاي هاجر گاهي هزار باره خواندني هستند و گاهي چنگي به دل نمي زنند! اگر چه به قول ما فني ها ميانگين مربعي نوشته هايش واقعا حالت صعودي دارد
    موضوعي که هاجر انتخاب کرده است، جالب است! اگر چه اوايل داستانش به ژانر فيلم هاي تخيلي- علمي آمريکايي مي خورد آخر داستان شديدا شرقي مي شود. پير مردي که ناگهان در شهر پيدايش مي شود کمي توي ذوق مي زند. پيرمردي که تا آخر داستان معلوم نمي شود يک دفعه از کجا امده و يا حتي آيا اين رنگ سرخ ارتباطي با او دارد يا نه؟ به نظر من داستان وقتي که با شهرها و کشورها شروع مي شود، يک اتفاق در حد ميدان بزرگ پايتخت خيلي نمي تواند جمع کننده ي داستان باشد. اگر چه نتيجه گيري زيباي داستان در انتهاي نوشته بسيار ظريفانه و از نگاه فلسفي خود نمايي مي کند، نحوه رسيدن به آن چندان جذاب نيست.
    تجربه ي ديگر من قويا مرا بر اين باور مي دارد که هاجر زماني در نوشتن داستانهايي که خودش آنها را از زبان خودش به عنوان نقش اصلي داستان تعريف مي کند، بسيار بسيار توانمند تر از داستانهايي است که به عنوان نفر سوم و جدا از داستان (مانند همين يکي) تعريف مي شود. واژه و جمله بندي هاي اين داستان در آغاز مانند داستانهايي است که بزرگترها براي کوچکترها تعريف مي کنند و البته در اخر اين ادبيات چرخشي کامل را به سمت ادبيات داستاني سنگين تري دارد.
    داستاني که اخيرا تحت عنوان (ناتمام) از ايشان خواندم از نوع داستانهايي است که خودش به عنوان بازيگر اصلي قصه آن را تعريف مي کند. بدون تعارفات روز مره، داستان به قدري زيبا تعريف مي شود که خواننده به معني واقعي خودش را در فضاي آن مي بيند. تجربه من نشان مي دهد، هاجر زماني اين داستانها را با الهام گرفتن از روح و خلقيات و مسائل شخصي خود مي نويسد و به همين دليل در بيان آن عميقا موفق است.
    اگر چه اين نوع داستان حاضر نيز، علاقه مندان خاصي دارد اما فکر مي کنم، نسبت به داستانهاي موفق خاص خود، هاجر زماني راه طولاني تري براي موفقيت در آن دارد.