دايي من قبلا يكي داشت از اون هايي كه شما مد نظرتونه
خاكي.حتي زمستون رفته بود خواب زمستاني فكر ميكردن فرار كرده يا مثلا در باز مونده رفته بيرون ولي رفته بوده لايه گلا تخت خوابيده بود.
يك كم بزرگ بود من كه بچه بودم واسم يك ام هم سنگين بود.
از لاك مي گرفتمش و اون تو هوا پا و دست ها شو تكون ميداد.انگار تو هوا شنا ميكنه.
بعدش يك بار هم بيرون بوديم كنار يك رودخونه كلي لاك پشت بودن.از بچه بگير تا بزرگ خاندادن همه جمعشون جمع بود.
خواهشااين كاررانكن!من دوتجربه ي نا خوشايند دارم پارسال عيد ازاسلامشهريك10سانتي اش را خريدم.خواهرم درخانه راباز گذاشتو براي هميشه رفت!امسال عيد هم ازيك دست فروش يك 3سانتي نازازنوع گوش قرمز خريدم. بعدازمدتي چشم هايش ورم كرد.گفتند نمك درآبش بريز.ريختم.گفتند به آفتاب ببرش.هرروزبه پارك مي بردمش.همه جورغذاوودارويي هم برايش خريدم.
اما يك صبح سرد كه ازخواب بيدارشدم اندام اوازصبح هم سردتر شده بود.
به من نگاه نميكرد.دستوپاش راتكان نميداد.
من مرگ را خوب ديدم.گريه كردم .بيشترازآنچه كه براي مرگ اقوامم...هروقت به پارك ميروم نگاهم به چمن هاوماسه هاست.دنبال رد پاي كوچكش.انگار منتظرم برگردد.
بگذار تنهادرخيالت شادوزنده جان بگيرد