وايييي چقدر جالب نوشتين :)

وايسا دنيا ما نخواستيم.جمعه مي خواد پياده شه.

آفرين بر ذوق.

سلام هاجر عزيز:

چقدر اين داستانت برام جالب بود.تا حالا به جمعه به اين شکل نگاه نکرده بودم.چه ذهن خلاقي داري.چقدر دلم به حال جمعه سوخت.شايد براي همينه که من هميشه روز جمعه دلتنگتر از هميشه ميشم....

مطلب جمعه ات خيلي قشنگ بود ولبريز از ذوق و خلاقيت.موفق باشي.به من هم سر بزن يه مطلب کوچولو دارم که منتظر نقد بزرگ شماست.

جمعه، شنبه، نداره!!!
اوه! اشتباه کردي که! جمعه، هيچ تا شنبه داره! جمعه، هيچ تا شنبه داره که جمعه شده و با بقيه فرق داره!!!

قشنگ بود...
به نظرم جمعه شايد مادرش را گم کرده باشد اما دلش خوش است که پدرش را دارد... و با همين دلخوشي است که جمعه هنوز نفس مي کشد... هر چند داغ... هر چند دلتنگ!

سلام هاجر

حالت چطوره؟ آخي منم دلم براي جمعه سوخت. چرا به جمعه نميگن 6 شنبه تا دلش نگيره؟ اصلا من اگه شاه شدم ايم جمعه را عوض مي كنم :دي

مگه ميشه چيزي تو اينترنت نباشه. جستجو كردن گاهي يك هنره. بگو چيچي ميخواي در حد توانم كمكت كنم.

بچه همستر چيه؟ با همسر رابطه اي داره؟ :دي

منم خيلي دوست دارم سبزيجات بكارم. ببين چهار طرف باغچه را چهار تا چوب عمودي فرو كن زمين. بعد يك نايلون بزرگ روي چوبها بذار تا شكل يك گلخانه بشه. اينجوري سبزيجات عمل مياد. هوت سرده نميشه چيزي كاشت بدون محافظ.

salam matalebto khondam vaghan khob bood
man ye shop daram age tonsti behem ye sar bezan va mano link kon
nazar yadet nare mofagh bashi bye

نميدونم چرا وقتي قلم ازم دوره ؛ با کلي ايده و سوژه سر و کله مي زنم و وقتي قلم دم دستمه ذهنم قفل ميشه ؛ مثل فولاد . خسته نباشيد . در باره ئ جمعه ده تا داستانک ميشه نوشت . براي تمرين نويسندگي اگه به دلت نشست اين کار را بکن . باور کن امروز خيلي خسته ام و گرنه خودم يک جمعه مي نوشتم . سرافراز باشي .

ابتکار و خلاقيت در نوشته ات موج ميزنه هاجر جاان. زيبا بود
موفق باشي!