• وبلاگ : لــعل سـلـسـبيــل
  • يادداشت : همان خود وحشي
  • نظرات : 8 خصوصي ، 15 عمومي
  • پارسي يار : 0 علاقه ، 3 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يکي از نوشته هاي بسيار عالي شما ملا محمد است . همه ي حرف ها باظرافت درآن بيان شده اما به نظر من ، يک جايي مستقيم گويي شده و اون هم جايي ست که دولت جلوي کارش را گرفته . شايد يه کم هم سطح ذهنيات روستايي ها بود و خيلي سياسي گويي نمي شد بهتر بود . درحدي که خواننده خودش حدس بزنه که علت ترک کارش چه بوده .دراين داستان همه ي کلمات شسته و رفته وسرجاي خود هستند. منو به ياد بخش هايي از قلم دولت آبادي انداخت . درود بر تو .
    واااااااااااااااااااااااي چقدر زيبا . اول که وارد داستان مي شي، خيال مي کني که نويسنده دوست نداره با قهرمان داستان همراه بشه. بعد يکباره جا مي خوري و مي بيني که نويسنده از زاويه اي ديگه داره به اجتماع پيرامون خودش نگاه مي کنه .با احساس خوشايندي نسبت به دختر، ن دوباره حس يگانگي را رو مي کنه امامقايسه ي دو نفر با دوبار متفاوت که يکي دختري مثل عروسکي خميري و ديگري لپ تاپ است، دو مدل کاملا مختلف از دوزندگي متفاوت دريک جامعه ارائه داده مي شه .البته با آخرين جمله ي داستان ، نويسنده موضع خود را آشکارتر مي کنه و به نوعي ظريف انتقاد و اعتراضش را نشون مي ده .

    متن کوتاه دو دل خيلي عميق و بلند بود. متني که به زيبايي ، تضاد دروني ما را نشان مي دهد. تضادهايي که درطول زندگي با اون درگيريم مخصوصاً دل بيمارمن که هنوزکه هنوزه داره زجر مي کشه . تا همين الان که دارم اين را مي نويسم ، دارم زجر مي کشم .

    سلام!

    نوشته هاي قشنگي رو خوندم.

    خيلي ناب مي نويسي...



    سلام

    فراموشي زمان آرزوي خيلياس...

    فقط ي بار توي عمرم اين حسو تجربه کردم

    ب معناي واقعي کلمه

    اون مکان مکه بود

    نه کل شهر

    فقط کعبه

    حس مي کردم همه ي دنيا فقط اونجاس...

    پاسخ

    سلام. ممنون از نظر متفاوتتون...

    موفق باشيد
    عيدتون مبارک
    سلام . به قول استاد منصور اوجي «صدايت مرا مي برد تا ته ِ عمر »
    . «من همان خودِ وحشي ام را مي خواهم. » . مرا دراوج حس نوستالوژي تا ياغي گري هاي منوچهرآتشي کشاند . مقاله ي عزيزت را مي بوسم .
    فاصله خواستن تا توانستن چقدر است؟ مسافتي است که بايد طي کرد.
    پاسخ

    قبول كنيد اين يكي خيلي سخته... اينقدر روش فكر كردم و به نتيجه نرسيدم... مي تونيد كمكم كنيد؟
    + حسين مسلمي نائيني 
    با سلام . اين نوشته ئ آخري ات يه جورهائي معرکه است . امانمي دانم چرا براي نوشته هايت اينقدر عجول هستي . وقتي مي نويسي يه دوباري يه نگاهي بهش بينداز و با صداي بلند آن را بخوان . حتما پي خواهي برد که چه مي گويم . تو همين نوشته سه تا ايده را در يه ايده آورده اي . ساعت ؛ زمان و نمي خواهم . موفق باشيد .
    پاسخ

    حرفتون رو تصديق مي كنم... حوصله طولاني نوشتن رو ندارم متاسفانه... گاهي ايده ها رو با شتاب ميارم توي ورد.. حتي روي كاغذ هم براشون وقت نمي ذارم... بيچاره ايده هاااااام..

    فکر کنم تغيير برنامه غذاييت به گياه خواري الاهم بخش اين پستت بوده باشه...

    لذت ببر از خوردن گوشت آبدار ميوه ها

    گوشتي بدوني خون و خشونت

    پاسخ

    تصور كن... به ميوه ها هم سم ميزنن... بيچاره كرمها... اينم به نظر من خشونته ها!!! الان زمانه خشونت شده خشونت عليه همه چي... حتي كرم ها و سوسك ها و ...

    سلامي دوباره . به آرشيوهات هم سرزدم . به موقع ميام و شروع به خواندن مي کنم . چندتايي را خواندم و آفرينم را نثار قلم توانايت مي کنم .
    پاسخ

    شرمنده مي كنيد...

    سلام به خانم زماني . صبح شما به خير . خوشحالم که بامدادان را با ديدن نام يک نويسنده آغاز مي کنم وسپاس که بهم سر زديد. اميد که لايق اين دوستي باشم . شاد باشيد.
    پاسخ

    سلام. بسيار بسيار به من لطف داريد... من هم از آشنايي با شما خوشوقتم.
    عجب وبلاگي داري. مطالبت خيلي گيرا هست. لذت بردم.
    پاسخ

    خيلي ممنون. چشماتون گيرا مي خونه.
    سلام هاجر جان
    و من هم همه ي اين هايي را که گفتي مي خواهم...
    اما...
    به هر که مي گويم
    ديوانه ام مي خواند و اين خواسته را غير ممکن مي داند...
    دلم بسي گرفته است...
    پاسخ

    ديگه من اينشو نگفتم... اين كه همه ميگن ديونه اي!! آبروداري كردم خواهر جان!!