و فردا ديروز ديگريست و خيالي ديگرمن در خويش خويش اويم و هستي جاويدانو او هست هستي جاويدانهزاران سال است که از او دور بوده ام و چه بي پايان است اين فاصله ي از خود تا خودو چه شورانگيز است بوي خاک راهو شبنم آن اقيانوس که بر گونه مي نشيندو چه شورانگيز است موهبت زنده بودن و زندگيو چه دل انگيز است نوري گشتن و تابيدن پيش پاي وجود
باي