سلام خسته نباشيد. از وقتي كه اين پست رو زديد سه بار تا حالا اومدم سر زدم و هر سه بارشم خاطرتون رو خوندم . پسنديدمشا !
خيلي خوبه كه نوشته هاتون نيش قلمش كمتر باشه و مايه طنزش بيشتر. اين طوري دل نشين تر مي شه.
بابت لينك كردن ما هم تشكر ويژه دارم.
سلام هاجر عزيز
خوب من اولين نفري هستم كه اين خاطره قشنگ نظر ميذارم و خيلي از اين بابت خوشحالم.
ديشب داشتم به خواهرم ياد مي دادم وبلاگ نويسي و قشنگ نويسي و اينا رو و اين كار رو با وبلاگ تو شروع كردم. سوسك نامه و آي با كلاه... را خوند و خيلي خوشش اومد. بگذريم...
توي نظرات يادداشت قبليت گفته بودم كه معتاد قلمت شديم، معتاد قشنگ نيست بگم گرفتار بهتره، بعله گرفتار قلمت شديم و بيشتر بنويس و اينا، اين نوشتت ويژه بود علي الخصوص كه دو سه برابر قبلي ها بود. به هر حال اين دفعه چهارم بود كه از اول خوندمش و لذت ادبياتت رو و نحوه تعريف ماجرات رو بردم. اون قسمتي كه گفتي مثل يك عدد سيندرلاي ... و حواشي اش، اساسي طنز شيريني داشت. دست مريزاد خواهر، قلمت پاينده باد و روحت شاد
دوست دارت
Penpal
سلام
واقعا اين ماشين ها انگار خون پدرشان را از ما مي خواهند! حتي خط عابر پياده را هم مسخره مي كنند و ببينند داري رد مي شوي با بوق و حركات چشم و آبرو مي گويند خجالت نمي كشي از خيابان رد مي شوي؟ ولي خوشم آمد ها! الحق كه عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد.
موفق باشي عزيز