سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

    خیلی بی نزاکت بودی، دلم را پرکردی و رفتی. سرت را انداختی پایین و رفتی. دلم دلش می­خواهد خنک شود، برایت یک شکلک گنده درمی­آورم. انگشت­های اشاره ­ام را می­گذارم دو طرف دهانم، ی­­ی­ی­ی­ی. بعد زبان چسبناکم را عین یک قورباغه می­آورم بیرون و تا آنجا که می­شود برایت زبان درازی می­کنم. کاش می­شد زبانم قورباغه­ای واقعی بود تو به زبانم می­چسبیدی، بعد قورتت می­دادم که همیشه­ی همیشه پیش خودم باشی یا پرتت می­کردم آن دورها که دیگر اصلا نباشی. اما دل هاجر زمانی 5/24 ساله از قم بعد این همه سال هنوز خنک نشده است. اگر قورباغه بودم یک شیرجه می­زدم توی آب و آنقدر شنا می­کردم تا سرحال بشوم. بعدش هم یک دهن قورقور می­کردم تا همه­ی غصه­های عالم از یادم برود.
  چی می­شد اگر یک روز به کله­ی جادوگر بدجنسی می­زد که من را تبدیل به یک قورباغه کند؟ مسخره کن! می­دانم، من که پرنسس نیستم اما بدان که همه­­ی این­ها تقصیر توست. تقصیر توست که آرزو می­کنم قورباغه بشوم.
 عصبانیم، از تو، از خودم، از همه­ی زندگیم. می­روم جلوی آینه برای خودم هم یک زبان گنده در می­آورم.
آرزو می­کنم یک روز پشه بشوی و گیرم بیفتی.
آرزو می­کنم یک روز بتوانم هضمت کنم.
(امیدوارم این مطلب را بخوانی و بترکی!).


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 6:35 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com