سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

 

گفت و گوی داستانواره ی زیر در ابعاد هفت نوع انسان پیرامون ما که هریک نماینده یک گروه از جامعه اند و هر روز با آنها ارتباط داریم ، کاوش می کند . بی تردید شما نیز با این گروهها ارتباط دارید ، گاه درد دلشان را می شنوید و خواسته یا ناخواسته تاثیر می پذیرید . این بار برنامه ریزی زندگی و ابعاد مثبت و منفی روانی یک انسان از دریچه ی دیالوگ بررسی شده است .

برای مشاهده ی مطلب بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید .

« مهارتهای برنامه ریزی در زندگی »
مولفان : دکتر حسین خنیفر ، دکتر حمید ملکی

()


(‌ 1 )‌
- نفر بعدی
- شما چی دیدی ؟
- من ... من چیزی ندیدم فقط حیرت ، سرگردانی ، بدبختی.
-  چرا گریه می کردی؟
- تحمل نداشتم ، فکر می کردم اگر گریه نکنم ، باد می کنم ، می ترکم ، له می شوم ، خفه می شودم ...
- چرا کارهای دیگر نکردی ؟
- مثلا ؟
- هر کاری غیر از غصه خوردن و توق ، چیزی غیر از گریه .
- نمی دانم ، شاید بلد نبودم .
- بلد نبودی یا همت نداشتی؟
- نمی دانم .
- ببریدش .
- اما ، اما من فقط گریه نکردم ، فقط غصه نخوردم ، داد زدم  مشت به سر خودم کوبیدم .
- این که بدتر شد ، ببریدش .
( 2 )
- نفر بعدی
- شما چی دیدی و چه کردی ؟
- آقا ، چاه ، سیاهی ، بدبختی ...
- چه کردی؟
- خیلی کارا ، داد زدم ، فریاد کشیدم .
- همین ؟
- نه ، نه ، انجمن داد و فریاد درست کردم ، اداره ی جیغ و داد تاسیس کردم . ما کارهای مهمی انجام دادیم .
- همین ؟
- بله ، این کارها خیلی مهمه ؛ ما خیلی داد زدیم ، حنجره پاره کردیم و مخالفت کردیم .
- مخالفت با چی ؟
 - همه چی .
- ببریدش .
- فدات کجا .
- جایی که لیاقتش را داری.
- چرا ؟
- می توانستی تلاش کنی و علت به اصطلاح بدبختی ها را بیابی . داد و  فریاد که نشد کار .
- ولی ...
- ولی چه ؟ ببریدش .
( 3 )
- نفر بعدی
- شما چی دیدی ؟ چه کردی؟

- آقا ذلت دیدیم ، قربان بدبختی کشیدیم ؛ فدات شم مصیبت . نوکرتم چاه سیاه ، کفن قارون ، سینه قبرستون . همه اش همین بود . عزیز دلم فدات .
- این طور نباید حرف بزنی .
- آخه چرا جیگر؟
- خوب نیست .
- آخه اونا می خوان
- کی؟
- اونا که توی چاه اند . اونااین طور دوس دارن باشیم ، پشت خمیده هایی با لبای بزرگ برای بوسیدن دست و زبان چرب رای تملق و مجیزگویی و گردن قطور برای پس گردنی .
- چقدر ذلت؟ این همه انفعال چرا ؟ لیدر منفعلان هستی ، نه ؟
- منفعلان ؟ لیدر ؛ من ؟ ها ، چه می دونم ، جیگر .
- چرا کار دیگری نکردی ؟
- مثلا ؟
- مثلا دستشان را گاز می گرفتی، یا هر زهرمار دیگه .
- اما ، اما ما نیاز داشتیم ، عادت کردیم ، خوش بودیم ، رفیق .
- ببریدش .
- کجا فدات ؟
- همانجا که لایق لب و گردن شما است .
( 4 )
- نفر بعدی .
- چه کردی ؟ چه دیدی ؟

- ما ، ما همه چی ، ما فقط ما ، یعنی ما ...
- همه چیز ؟ پس چرا پرونده ات سفید است . نه نوشته ای ، نه مبارزه ای ، نه تلاشی و نه کوششی ؟
- ما ، ما مهم تر بودیم ؛ ما ، ما ...
- اینقدر ما ، ما نکن. فرصت که داشتی . مانعی هم که نبود ، شنیدم که وضعت خوب بود .
- بله ، ما ، یعنی من و امثال من سکوت کردیم ، حناق گرفتیم .
- همین ؟
- بله همین .
- یعنی در برابر همه چیز ساکت شدید ؟
- بله ؛ در برابر همه چی خفه شدیم .
- همین .
- بله .
- پس آن زبان و پاهای دراز شما برای چی بود . شما هیچ چیز را جدی نگرفتید و ساده ترین راه را انتخاب کردید . نه حرکتی ، نه چرخی ، نه تابی ، هیچ .
- گفتم که ما وارد یه مبارزه ی سخت شیدم ، ما ، ما که همیشه طرف کارای سخت می ریم .
- یعی فقط ساکت شدید و هر غلطی خواستند کردند ، بله ؟
- بله .
 - پس حالا هم خفه می شوی ؛ مثل سنگ . ادعایی نمی کنی . این یعنی انتخاب هدف ، انتخاب مرگ . سکوت بی خاصیت ، ما سکوتهای زیادی داشتیم که خیلی به جا بودند و تاثیر گذار ، اما تو و امثال تو ادعای زیاد با سکوت بی جا . شما بی جا سوختید . در جا سوختید . فهمیدی ؟ حالا هم ادعا پشت ادعا .
- اما ، ما ، ما ...
 - ببریدش .
- من اعتراض می کنم ، حرف دارم .
- عجب ! حالا زبانت باز شد ؟ آنوقت که باید حرف می زدی ، خفه بودی ؛ حالا زبان در آوردی؟ ببریدش .
 (‌5 )
 - نفر بعدی ، بعدی .
- چ .. ر ... ا ... دا...د می زنی ؟ اومدم عشقی .
- چی دیدی ؟
- چ..ی ..دی..دم؟ کشید...م صفاتو...
- پرونده ی خیلی خرابی داری . هیچ کاری نکردی جز الواطی . اول سیگار و ولگردی . بعد هم عین کاخانه های آجر پزی دودزایی . هما ، زر ، بیضی ، بهمن ، مگنا ، مارلبورو ، و بعد وافور ، حالا هم حتما تزریقی .
- خو...ب...ما گر...فتا...ر...شدیم...کرتم...لوطی...
- بدبخت ، جز بدبختی خودت هیچ کاری نکردی . رفتی سراغ کارهای انگلی ، گند زدی ، بیچاره کردی ، با دستهای خودت خود را نابود کردی . تا آنجا پیش رفتی که در تخریب خودت تسلیم شدی ، تسلیم .
- دس ... رو ... دلم ... نذ...ار..
- طلبکار هم هستی ، از حقیقت هم با خبری؟
- خو... ب چیکار کنم . به فکر امث...ال م..ن و ما نبودن . برای مث...ال من ش...عار زیاد بود ، برنامه چی ؟ هیچی نوکرتم .
- فرض کنید همه ی این حرفها درست ؛ ولی این دلیل نمی شود خودت گور خودت را بکنی . تازه تو که اینقدر می فهمی و از برنامه حرف می زنی ، چرا تا خرخره در لجن فرو رفتی؟ مگر نمی دانی جاده ی سقوط همیشه سرازیری و لغزنده است ؟ آخه همتی ، یک ذره غیرتی ، اگر حرفهایت درست بود ، همه ی جو آنها باید مثل تو می شدند . ببریدش .
- نه ، آقا ص...بر کن ، ح...رف دارم .
- ببریدش .
- کجا ؟
- یک فرصت ، فرصت آخر . اگر آدم نشدی آنوقت جایی که لیاقت داری.
(‌6 )‌
- نفر بعدی .
- چی دیدی ؟ چه کردی؟

- نوشتم .
- چی؟
- شعر ، قصه ، داستان.
- در کارنامه ات فقط کارهای سطحی نوشته شده . نه نقدی ، نه تحلیلی ، نه اعتراضی ، نه پژوهشی .
 - ما کار کردیم ، آقا ، نوشتیم .
- نوشتی قبول ، اما همه سطحی بود . پاورقی چند روزنامه و هفته نامه ی دسته سوم ، چرا ؟
- باید چه می کردم ؟
- چشمهایت را باز می کردی ، تو قلم جامعه بودی . باید دردنویس جامعه بودی ، نه تخدیر باف .
- نمی فهمم .
- همه ی شما سطحی ها نمی فهمید . چرا به اطرافت حساس نبودی؟ چرا دردهای جامعه را ندیدی؟ تو که زبان جامعه بودی و اهل قلم ، چرا چشم پوشیدی و عمیق نشدی؟
- راستش می ترسیدم .
- از چه ؟
- لباس راه راه ، انفرادی ، جریمه ، وثیقه ، نون بری.
- چه کسی زبان جامعه را زندانی می کند؟ اگر راست می گفتی و حقیقت را با دلسوزی بیان می کردی ، اگر فریاد دردهای جامعه بودی که امام زاده می شدی. تو از زندان می ترسیدی ، اما نمی دانستی همیشه در زندان ؛ در توهم .
- آره ، چی ؛ اما ...
- اما چی؟ زندانی که در آن قلم می زدی از زندانی که می گفتی کمی بزرگتر بود .فهمیدی؟
- بله .
- پس چرا کاری نکردی؟
- نمی دونم . شاید ترس ، توهم ، خفت یا ...
- به همه اعتراف می کنی ، کار خوبی است .
- اما ...
- اما ندارد . اگر قلمی درد جامعه را ببیند و سکوت کند ، خفه شود ، له شود و سطحی شود باید شکسته شود . فهمیدی؟ نشنیدی شاعر چه می گوید :      بشکنی ای قلم ای دست
                                                                  اگر پیچی
                                                                           از خدمت محرومان سر.

- بله ، ولی ...
- ببریدش . محافظه کاری و ترس با زبان جامعه بودن منافات دارد .
( 7 )
- نفر بعدی .
- چه دیدی؟

- عشق ؛ انتظار ، حرکت .
 - منتظر چه بودی؟
- یک تکه نور، یک ذره فانوس ، یک شاخه مهتاب ، یک کلام دل ، یک آره ، یک تیغ آفتاب از پس کوهستان یخ آه ها .
- دیگر چه ؟
- منتظرم ، امیدوارم ، امید دارم . ننشستم که بشکنم . فقط نگریستم که دورم حصار غصه بشکنم . من بال امید بافتم ، امید دادم . امید جست و جو کردم . خواندم ، گفتم ، فریاد شدم . تعارف نکردم . حالا منتظرم و امید وار. من خلوت خورشید را دوست دارم . میوه ی تردید نخورده و نمی خورم . دنبال جام یقینم . دور خرمن جهل و بیچارگی خط کشیدم . پلک هایم را باز کرده بودم . توی باران که ترجمه ی کلمه به کلمه ی ابر است . پنجره ی دلم همیشه باز بود . حتی دعا می کردم . لابد شنیدید که وقت باران دعا مستجاب می شه . پنجره ی دلم سحرخیزترین عضو وجودمه . من ...
- ادامه بده . کمی رمانتیک به نظر می رسد ؛ اما امیدوار کننده است . از دیگران یکنواختی سرریز بود . تو گویا حرفهای تازه داری . دیگر چه ؟
- با آسمانها هم صحبت می شم ؛ چون مایه ی سربلندیه . می دونستم حرف اول و آخر ( درد )‌یکیه . پس چرا غصه بخورم ، همیشه ی خدا هیبت غول آسای درد و رنج بالای سرم خیمه می زد ، اما با عشق می شکستمش ... غروبا وقتی آفتاب دامنش رو پشت کوه ها و افق جمع می کرد ، دلم رو آفتابی می کردم . شیشه های لک آلود اونو پاک می کردم . حالام که شبم مهتابیه ، خلوتم خداییه . سالهاست که عشقم جدائیه . ولی به فکر وصلم ، عاشقم ، اما ساکت نیستم . عاقلم ولی محافظه کار نیستم .
- دیگر چه ایده ها و باور هایی داری؟
- فهمیدم دنیا مثل دریاست . مرکب محکم و آرام و مطمئن دریا را رام می کند . فهمیدم که برای رام کردن دریا شلاق زدن بی فایده است . موج منطق می خواهد ، عشق می خواهد . دلاوری می خواهد . گذشت ، شجاعت ، شوق ، آرامش ، فریاد ، دغدغه ، طعنه ، حضور ، صحنه ، شعور و ... همه ی اینا لازمه . فهمیدم که حقیقت تو خورجین آدمهای مختلف زیاده . سعی کردم به اون برسم . اطرافم پر از خطر بود ؛ اما عاشق خطر شکنه . اونایی که از خطر کردن می ترسن ، به این دلیله که خطر رو می بینن ، اما علت اونو نمی شناسن . سعی کردم استوار باشم ، مثل شاخه ی خیزران .
- دیگر چه ؟
0- گاهی زمان هم از دستم کلافه بود . از استقامتم از عشقم . راستی گاهی گریه می کردم و آسمان شرمنده می شد ، اما غصه نمی خوردم . خودم و دیگرانو گول نمی زدم . در آب خشت نزدم . سعی نکردم با الفاظ کسی رو فریب بدم . بعضی وقت ها در شب آرامش عجیبی حس می کردم . در عین حالی که متلاطم بودم . جالبه بدونی گاهی فکر می کردم شب از چشم من آرامش داره . منتظر بودم ، منتظر یک اتفاق بزرگ . شایدم معجزه ؛ معجزه ای در حد امید ی به عظمت عالم . امیدم از ایمان بود . اگر ایمان داشته باشی ، هیچ چیز محال نیست . ایمان مثل صخره ای محکم در کوره راه زندگی و امواج توفنده و متلاطم هستی آدمو سرپا نگه می داره . من دنیای خودمو با عشق و امید ساختم . هر کس خالق دنیای خودشه و بهترین ها در ساختن دنیای دیگران افتخار همکاری پیدا می کنند .هر آدمی با توجه به تصویر و تصورهاش ، به ایده ها و آرمان هاش شکل می ده ... من فهمیدم روح مضطرب و آشفته و نا امید و خسته و مشوش مثل زمین بایره که هیچ بذری توش به عمل نمی آد . من یقین پیدا کردم که سرچشمه ی وجود عشقه . عشقه که ترس نمی شناسه و سکوت نمی کنه و حقیقت رو با زبان واقعیت فریاد می کشه . کسی که اعتماد به نفس کامل دارد ، حتما به هدف می رسه و قلبش از این عشق و امید روشن و تابناک می شه .
- پس شما با عشق و امید زنده ای؟
- بله آقا ؛ به اضافه ی انتظار ، شوق ، هدف و حرکت . من منتظرم ، من حتی ترس رو در خیلی از میدان ها شکستم . ترس و جهل و خرافات راهزنانی هستن که بر آرامش باطنی ما می تازن و تندرستی و شادمانی رو از ما می گیرن . من آرزوهام رو هدفم قرار دادم و هدفم رو با عشق آمیختم و ریختم تو دایره ی انتظار . من به اونا جان بخشیدم وگرنه منجمد و مرده بودن .
- از انتظار چه نتایجی گرفتی؟
- فروتنی ، صداقت ، رهایی از غرور و افکار سیاه و منفی . من به عشق رسیدم . من عشق رو تو کاسه ی انتظار که پر از نیایش زلال بود و زیر نور مهتاب می رقصیدند ، دیدم .
- دیگر چه ؟ چه چیزی استنباط کردی؟
- اول حرکت ، دوم حرکت ، سوم حرکت . من از گذشته خیلی درسها گرفتم . خط بطلان بر افسوسها و گذشته ی تاریک را نتیجه گرفتم . بعضی از مردم کمر به نابودی خودشان می بندند و چنان در گذشته های دور خود غرق می شن که از زندگی جز سختی و فقط و مشقت و تاریکی بهره ای نمی برن . بسیاری از آدمها با کج فهمی و کج فکری خودشان قفسی برای روحشان می سازن و عمری با ترس و تشویش و غم و کینه و نفرت زندگی می کنن.
- شما چه کردی ؟
- به هیچکس اجازه ندادم شعله ی شوق و شور وجود منو خفه کنه . گاهی به شاخه های شعر چنگ می زدم . با قلم خلوتم رو خدایی می کردم . می گفتم ، فریاد می زدم و باور ها و درد ها ... همه و همه را به تصویر می کشیدم . بعضی فکر می کردن کوهی ساکن و بی حرکتم . اما آتشفشانی در من غلیان داشت به نام عشق و امید ، به نام صبر ، به نام تلاش .
- دیگر چه ؟
- به خوبی دریافتم قانونی به ظاهر خشک در زندگی وجود دارد که با عشق و امید و انتظار نرم می شه ، مثل خمیر بازی بچه ها . البته به خود آدم بستگی داره که چگونه با دنیای باطنی خودش ارتباط برقرار کنه ؟
- مثل اینکه شما به یک مثلث معتقدیدی؟
- بله مثلث امید ، حرکت ، عشق و انتظار .
- با خرافات و محدودیت ها چه کردی؟
- خرافه پرست نبودم . اگر ما با خرافات و موهومات خو بگیریم و اونا رو درست بدانیم ، طبعا نباید انتظار بهروزی و شادکامی از زندگی داشته باشیم . باید  زمین و زمان و روزگار و تقدیر و سرنوشت را به باد طعن و لعن و دشنام بگیریم که چرا گلیم بخت ما را سیاه بافته و چرا در هفت آسمان ستاره ای نداریم .
- آفرین ! این ایده ها ارزشمند است . تو ممتازی .
- نه من منتظرم ، امید دارم ، عاشقم و در حرکت .
- به کجا ؟
- گفتی کجا ، گفتم به خون ، گفتی چرا ، گفتم جنون . گفتی که کی ، گفتم کنون . و عشق را دو رکعتی است که وضوی آن صحیح نباشد مگر به خون !‌1
- ببریدش .
- کجا ؟
- باغ سبز .


نوشته شده در جمعه 86/6/23ساعت 11:19 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com