سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

امروز زلزله اومد !!!
چند ریشتری بود ؟  اونو دیگه نمی دونم ولی هرچی بود خوب مخ منو برای چند لحظه لرزوند و تکون داد !‌
اصولا در خانه ی ذهن من هر چند وقت یه بار زلزله می یاد ، بعضی وقتا یه  کوچولو طوفان و یه نمه هم سیل !
این طور وقت ها هم هیچ ستاد و نهادی نیست که به دادم برسه ! خودم هستم و خودم و این همه ویرانی و خرابی که باید دوباره آباد شه !‌
گاهی وقتا توی تصورم راجع به یه نفر زلزله میاد ، هر چی که در رابطه با اون آدم ساخته بودم خراب می شه ! بعضی وقت ها هم کار بیخ پیدا می کنه ؛ یعنی سیم هام قاطی می کنه و یه جاهایی توی مغزم به آتش کشیده می شه ! اگه شدت آتش سوزی زیاد باشه بعضی وقت ها هم می زنه به قلبم ، قلبم خیلی حساسه ، سعی می کنم زیاد هواشو داشته باشم ، ولی چه می شه کرد ؟ از این حوادث غیر مترقبه هیچ گریزی نیست ! باید آمادگی مقابله باهاشو داشته باشم و ایمن سازی کنم ، البته نقش بیمه هم این وسط نباید نادیده گرفته بشه !‌
ولی همش هم خبرای بد بد نیست ها ؟ بعضی وقتا یه نهالی کاشته می شه ، گلی جوونه می زنه و یا یه ساختمون چند طبقه احداث می شه و کلیدش می رسه دست یه نفر ، و گاهی اوقات هم سند به اسمش زده می شه !
توی ذهن من چند وقت یه بار اسباب کشی هم هست . بعضی ها مهاجرت می کنن به سمت واحد های نوساز و شیک قلبم که هر کسی رو راه نمی دم توی اونها !
بعضی اهالی بدجوری هوا ی دلمو با تردد های غیر ضروری و سوء استفاده از منابع قلبیم آلوده و گرفته می کنند . برای همین همه جا توصیه های ایمنی رو نصب می کنم و به ساکنین تذکر می دم که : « بیشتر مواظب قلبی که در اختیارتان قرار داده شده باشید ؛ از قلب دیگران مثل خانه ی خودتان نگهداری کنید و ... »
به بعضی هاشون که بدجوری دارن ویراژ می دن و بی ملاحظه هستند یه اخطاریه می دم و اگه گوش نکرد یه برگ جریمه اش می کنم و اگه کار بالا گرفت از شهر دلم می ندازمش بیرون ! خونه شم همین طوری خالی می مونه تا بلکه در آینده مستاجری چیزی پیدا بشه .
امروز زلزله اومد و یه راه بندون حسابی توی جاده ی مغز به قلبم به وجود اومد . همه ی نیروهای ذهنی بسیج شدن تا جلوی خسارات احتمالی و بیشتر گرفته بشه ؛ توی این هیر و ویر یه کوه از تصورات و خیالاتم ریزش کرد و کار حسابی بیخ پیدا کرد . آن چنان ترافیک سنگینی راه افتاده بود که بیا و ببین ! توی همین راه بندون بود که چند تا از مسافر ها رو خوب شناختم ( چون زیادی شورشو در آورده بودن و با قیل و قالهای بیخودشون داشتن روی اعصابم راه می رفتن ) ، به همین خاطر مجوز عبورشونو باطل کردم !
خوشبختانه این زلزله خسارات جانی نداشت ؛ امیدوارم همه ی مسافرین رادیوی خودرو شونو روشن کرده باشن و صدای منو – زنده – از رادیو پیام مغز به قلب شنیده باشن .


نوشته شده در جمعه 86/7/6ساعت 10:33 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com