سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

    تا به حال به این دقت نکرده بودم که اعلامیه ترحیم نویسی هم برای خودش کلی بند و بساط و کیا بیا دارد و کار خیلی می بخشید – هر بزی – نیست ! . کلی فوت و فن دارد و در عین حال کلیشه هایی که به سان وحی منزل بر این هنر تزریق شده است !
    روی دیوار می دیدمشان ، همین طور پشت شیشه ی ماشین ها و حتی مغازه ها ، دم مسجدها هم که این اعلامیه ها بیداد می کنند . به این آگهی های ترحیم چندان توجهی نمی شود مگر اینکه روزی خدای ناکرده ، زبانم لال ، گذر پوست به دباغخانه بیفتد ! البته نه پوست خودمان ، چرا که مرگ همیشه برای دیگران است و ... البته آن چنان بند بند تن کافور مالی آن مرحوم چنان در گور عینهو بید مشغول لرزیدن است که به یاد آگی ترحیم و این چیزهایش نیست ! و تمام هم و غمش این است که این شب اول قبری چطور با جناب عزرائیل کنار بیاید .
    این « جنگولک بازی » ها مال بازماندگان محترم است که سیل تسلیت به انواع و اقسام ( بسته به ذوق و سلیقه ی طرف ) نثارشان می شود ، اینجاست که پای آبرو در میان می شود ( آخر دیگر پای مرگ و زندگی در میان نیست !‌) و در به در سراغ یک آگهی « با آبرو » می گردند که یک وقت از دست رفته ی عزیزشان پیش باقی مرده ها « کم » نیاورد !!! البته این حرفها را کی گفته و کی شنیده ؟! اصل قضیه دیگر از دست رفته ی محترم نیست ، شام سوم و هفتم و سنگ قبر و دسته گل های آنچنانی و ماشین فلان مدلی و کلی از این خاصه خرجی های بی مورد است که باز هم تن آن از دست رفته را در گور بارها و بار ها می لرزاند و می تکاند و ... اینها !
     اعلامیه ی خانم ها که دیگر نوبر است ! عکس یک شاخه گل سیاه و سفید، یا نه ، تصویر خانم محجبه ای که نه چشم دارد و نه ابرو ، نه دماغ دارد و نه دهن ! من که فکر می کنم این ضد حقوق بشر باشد ، آخر ما خانم ها هم چشم داریم هم ابرو ، هم دماغ داریم و هم دهن . گمان نمی کنم کسی دلش بیاید روی اعلامیه ی ترحیم یک « بنده خدای از دست رفته » « یک مادر مهربان » « همسر وفا دار » « پدری صبور » « الگو ... اسوه ، معلمی دلسوز » شاخ و گوش های دراکولایی و این جور چیزها بکشد ! نهایتش این است که تصویر برزخی مان را روی دیوار حک می کنند دیگر؟ خوب چه اشکالی دارد مگر ؟ تازه ! با این کارشان کمی هم از بار گناهانمان کم می شود .
    یکی از مواردی از آن هم سر در نمی یاورم ، خوشگل و خوب بودن و پاستوریزه بودن تمام مرده های گرانقدر است . از عکس هایشان برایتان بگویم که معمولا یک چند دهه ای از سن واقعی شان جوان تر است ، یا به مدد این نرم افزار های قابل تجلیل و احترام گرافیکی آن چنان روحانی و معصوم و مامانی و فرشته ای و پروانه ای می شوند که نگو ! انگار همه شان  طوری طراحی شده اند – منظور اعلامیه هاست - که آدم هی جگرش بسوزد و بگوید حیف گلچین شد ! جوانمرگ شد و از این حرفها !
    حالا من نمی دانم این مرده های گرانقدر چرا اینقدر علاقه دارند که عکس های نجف و کربلا و مشهد و غیره شان را پس زمینه ی اعلامیه هایشان کنند ؟ فکر کنم ورژن جدید اعلامیه ها این مدلی باشد ! من که در این مورد هم سر از کار این صنف محترم اعلامیه ترحیم و تسلیت بنویس در نمی آورم ! اصلا به خاطر همین سر در نیاوردن بود که به فکرم رسید به بازماندگانم سفارش کنم اعلامیه ی ترحیم لازم نیست برای من یکی تهیه کنند ! یکی به من بگوید تو اول حساب کن ببین سرت به تنت می ارزد  برایت از این کار ها بکنند ،‌ بعد اخ و پیفش کن ! 
   کار زیاد سختی نبود ، از اول تا ته خیابان را پیاده گز کردم ، در و دیوارو درخت را دید زدم و هرچه آگهی ترحیم بود با دقت نگاه کردم ولی هیچ کدام مورد پسند قرار نگرفت! اصلا روی اعلامیه ی ترحیم بنده چه بنویسند خوب است ؟ همسر که نیستیم ، مادر بودنمان پیشکش ! فرزند آنچنان خلفی هم نبودیم که ابتکار به خرج بدهند و یک صفت جدید برایمان پیدا کنند ! یار غار کسی هم نبودیم که جگر بسوزانیم ! گل شبدر هم که معمولا خوراک گاو و گوسفند می شود و به مرحله ی گلچین شدن نمی رسد !!! پس چه گلی بر سرمان بریزیم ؟ « بی مزه ای از وسط جمعیت فریاد زد : گل رس !‌» گل رس هم بد نیست ! هم خانواده ی گل است !!!
    به سرم زد که خودم اعلامیه ی ترحیمم را طراحی کنم و در متن وصیت نامه ام !!! بچپانم ، به نظرم جالب رسید ولی دیدم ممکن است باعث غیبت بشوم و پشت سر مرده حرف بزنند : « چقدر ندید بدید بوده !!!‌ « این بود که ذوقمان در گلو !!! حالا چرا گلو ؟ خشکید !
    جالب می شود اگر توی مجلس ختم آدم پاستیل میوه ای به جای خرما پخش کنند و شام فلافل بدهند و چای هم ندهند و بگویند مرده ی عزیز تر از جانمان این چیزها را خیلی دوست داشت ، ولی چای اصلا دوست نداشت ! بخورید و دعا به جان مرده مان بکنید که از دست خرما و حلوا نجاتتان داد ! و خودشان هم توی دلشان ذوق کنند که خدا بیامرزد بچه ی مرحوممان را ؛ بعد مرگ هم به فکر جیب خانواده اش بود !‌ ولی خوب ! من توی اعلامیه ی ترحیم هم مانده بودم چه برسد به متن مراسم .
     چطور است یک هاجر خوشگل بنویسم بعد رویش یک خط بکشم « هاجر » تلگرافی و پر محتوا ، یا نه ، یک کبوتر را نقاشی کنم که به سمت آسمان بال گشوده ، یا شخصیت کارتونی مورد علاقه ام  - جیمبو – که دارد به آسمان پرواز می کند و به آدمها یک چشمک خوشگل می زند : « دیدید قالتان گذاشتم ؟! »
    خوب به مرگ آدم هم بستگی دارد ، مثلا کسی که رفته زیر تریلی آگهی اش باید یک فرقی با بقیه داشته باشد یا نه ؟! ولی من از کجا بدانم چطوری می میرم که آگهی اش را متناسب با نوع مرگم طراحی کنم ؟ این دیگر کار بازماندگان است !‌
    خلاصه کلی توی ذوقمان خورد که عرضه ی یک طراحی اعلامیه ی ناقابل را هم نداریم ، و بهتر است خلع سلاح کنیم و کار را به کاردان بسپاریم و ما نبودیم ! دیگر تکرار نمی شود ! نقطه سرخط .
نکته اینکه توی یک وبلاگ فکسنی زیاد نمی شود وراجی کرد !‌
نکته ی دوم اینکه این حرفها بد آموزی دارد !
نکته ی خیلی مهمتر آخر اینکه هی به من بگویید پست مخصوص روز تولد بنویس! این هم آخر و عاقبتش ! نوش جان بفرمایید !
نه ! نکته ی آخر نبود ! حواسم نبود ؛ می خواستم بگویم : مرگ پایان کبوتر نیست!

* اعتراض وارده ؛ چرا برای روز تولد اعلامیه پخش نمی کنند و به در و دیوار نمی چسبانند ؟!


نوشته شده در پنج شنبه 86/8/3ساعت 10:17 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com