سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

-این همه کتاب خوندی بالاخره چی شد ؟
یا مدل کمی وقیحانه ترش می شود : این همه کتاب خوندی کجای دنیا رو گرفتی ؟!
و من که تا حالا دلم می خواست احساس « گالیله » بودن داشته باشم یکهو دنیایم می شود « اسکندر » جهانگیر ! و از این تشبیه مضحک می مانم که بخندم یا گریه کنم !
مطمئنم با همین چند خط نوشته نیمی از خواننده های این مطلب را از دست داده ام ! چون از کتاب گفتم !
تا می خواهم دهان باز کنم می گویی : « هان ؟ چیه ؟ باز می خوای حرف چهار تا آدم کله گنده رو به خوردم بدی یا بری روی موج نصیحت ؟ » و من توی دلم آرزو می کنم ای کاش فقط یکبار تا ته حرفهایم را با دقت گوش می کردی ! البته مدل آن گوش دادن که منظورم است با مدل گوش دادن به جدید ترین ترانه های روز کمی متفاوت است !‌
فقط یکبار با من بیا و به قصه های شیرین گلستان گوش کن ، ترانه های مثنوی را به گوش جان بشنو و اینقدر به من نگو دنیایت تکراریست ، حرفهایت دمده است و تمام تنت بوی کتابهای کهنه و کاغذ موریانه جویده می دهد ! می خواهی برایت آخر سریالها را را حدس بزنم و به جای تکه کلام های تهوع آور و فارسی کش ، چند تکه کلام ناب از سعدی یا حافظ یادت بدهم ؟ دوست داری کمی از این دنیای متجددت را برایت توصیف کنم ؟ از این همه دویدن و نرسیدن ؟ بعضی که نمی دانند به کجا می خواهند برسند ! بعضی فقط می دوند تا از بقیه عقب نیفتند : لباس مد روز آن بازیگر که در فلان شبکه ی ماهواره ای ترکی می خواند و عربی می رقصید ؟ خانه ای پر از وسایل لوکس و گرانقیمت یا نه ... توی همان دخل و خرجت مانده ای ؟ و آنقدر صورتت را با سیلی نقاب ظواهر سرخ کرده ای که خودت هم باورت شده جزو گروهی هستی که نیستی ؟  
قلکی بزرگ خریده ای ... آنقدر بزرگ که همه ی آرزوهای رنگارنگت توی آن جا می شود و حالا مانده ای که چطوری پرش کنی ! و تا آخر عمر در حسرت پر کردن این قلک بزرگ هستی و تمام هم و غمت سنگین تر شدن آن است و به این خاطر هی میدوی ، می دوی آنقدر که بالاخره از نفس می افتی و قلک آرزوهایت جلوی چشمانت می شکند ...
خدا کند هوس کنی و از روی طاقچه ی غبار گرفته ی دلت ، کتاب ناگشوده ی « خود »ت را برداری ؛ خوب گرد و خاک سالیان « غفلت » را فوت کنی و خودت را بگشایی ! می دانی چند فصل هستی ؟ چند پاراگراف ؟ چند خط و چند کلمه ؟ شاید لازم باشد این کتاب را پاکنویس کنی ، ویرایش کنی و غلط بگیری ...
خدا نکند که مهر « باطل شد » به قلب کسی بخورد ؛ کور و کر شود ... این ها حرفهای من نیست ، خدا حال بعضی از ما آدمها را توصیف کرده است : « گروه غافلان » ؛ پیدایش می کنی ، فقط کافی ست که هفت آیه در دومین سوره جلو بروی ! فکر نمی کنم خواندن معنای این آیه سخت تر از خواندن زیر نویس بعضی از این فیلم ها بوده باشد !
می خواهی خود ویرایش شده ات را برایت توصیف کنم ؟ پس خوب گوش کن :

از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوانی سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شی هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آن چه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کانا الیه راجعون*

*از مثنوی معنوی
*پست شخصی قبل دلمو میزد برای همین زودتر به روز کردم ...
 


نوشته شده در سه شنبه 86/8/15ساعت 3:35 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com