سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

مادرم از انار خوردن سیر نمی شود ، من نیز ؛ من همیشه در جست و جوی انارهای زندگی ام هستم . مطمئنا خوش آب و رنگ ترین ، همین طور درشت ترین انارها در پایین ترین شاخه ها یافت نمی شود ، هیچ انار دانه درشتی در شاخه های پایینتر و در دسترس باقی نمی ماند ، خیلی زود چیده می شود ، باید همت کرد و دست به تلاش زد تا انار درشت تری نصیبت شود .
من کمتر فصل چیدن انار به باغها رفته ام ، اما می دانم که شاخه های درخت انار سوزنی است و دستهای آدم را می خراشد . همین طور هم انار ها محکم شاخه ها را چسبیده اند ؛ مطمئنا هیچ اناری گلابی نیست و گلابی هم چیده نمی شود ! درخت های گلابی بسیاری را دیده ام که تنه شان زیر بار میوه ها خم شده اند اما با یک باد نه چندان قوی ، از میوه خالی می شوند .
انار را باید در پائیزی ترین فصل دلت جست و جو کنی و بیابی . آنوقت که همه ی درخت های میوه ی دیگر ( امیدهای دیگرت )‌ به خزان نشسته اند ... من پاییز را خیلی دوست دارم ، چون همه ی انار های زندگی ام را در این فصل یافته ام . من بار ها از نو در این فصل متولد شده ام . هر بار که انار های درشت و خوشمزه را مال خودم می کنم دوباره متولد می شوم و این احساس را دارم که حیاتی جاودانه را از سر گرفته ام .
من دوست دارم دانه های انار را از روی پوست انار لمس کنم . دوست دارم انار را نوازش کنم و پیش از خوردن ، آن را تحسین کنم و شیرینی لذت بخش و خنکای دانه های آبدار را به کامم بریزم .
من همیشه از خدای انارها تشکر می کنم . من می دانم اناری که هم الان در دستان من است تنها و تنها برای من خلق شده است و به این خاطر از شادی در پوست خود نمی گنجم . انارهای بسیاری هستند که فقط و فقط به خاطر من خلق شده اند . همین طور هم از خدا به خاطر خلق انار برای آدمهایی که من دوستشان دارم تشکر می کنم .
دانه های انار دوستان بسیار خوبی برای یکدیگر هستند ؛ کنار هم بودن را دوست دارند و همه با هم تصمیم گرفته اند تا یکی باشند . من تمام جهان را در یک انار می بینم . یک انار یک دنیاست و درون آن هزار دنیا که کنار هم با ترتیب خاص چیده شده است .
بین دنیای همسایه ها ، تنها یک مانع بسیار ظریف ، نازک و خوشرنگ وجود دارد ، این همسایه ها چیزی برای پنهان کردن از یکدیگر ندارند چون همه یکرنگند . همه یک عطر و بو و مزه دارند . من دوست دارم ساکن شهر انار ها بشوم . در شهر انار ها برابری و مساوات فریاد می کند .
دانه های انار گرد نیستند ، هر کدام برای خود ساز مخالفی نمی زنند ، توی یک صف ، یک رشته برای هم جا باز کرده اند و حالت کنار هم بودن را گرفته اند چون یکی بودن و برابر بودن را باور کرده اند . من از کنار هم نشستن این همسایه ها این را می فهمم . وقتی به شکل هندسی دانه های انارها نگاه می کنم به این فکر می کنم که هر انار پازل کوچکی ست از بزرگترین زیبایی ها . یعنی می شود یک روز من قادر باشم دانه های یک انار به هم ریخته را از نو کنار هم بچینم ؟
من فکر می کنم دانه های انار بهشتی اند چون توانستند یکی شوند . به ما سفارش کرده اند که حتی از خوردن یک دانه ی انار هم غفلت نکنید ، مبادا دانه ی اناری به هدف نهاییش که روشن کردن دل ما آدمهاست نرسد و غصه دار شود ؟ مبادا دانه ای از این گروه جدا شود ! خیال می کنم دانه های انار پیش خدا رفته و گفته اند : « یا همه یا هیچ کدام !‌ ،  ما همیشه از ابتدای حیاتمان با هم بوده ایم و دوست داریم تا آخر این ماجرا با هم بمانیم . ای کاش انسان ها کمی از ما یاد بگیرند !‌»
ای کاش می شد بدانم چند تا انار در زندگی ام تا به حال داشته ام و چند تایشان را توانسته ام به بهترین نحو استفاده کنم . چند انار داشته ام که سر شاخه آنقدر ماند تا از سرما ترک خورد و یا تسلیم زمستان و مرگ شد ... خدا کند حداقل دانه های این انار ها نصیب گنجشکها و کلاغها شده باشد و خراب نشده باشند ، بی استفاده باقی نمانده باشند ...
به اینجای نوشته ام که می رسم آرزو می کنم کاش باغبان خوبی باشم و خوب هم باقی بمانم ... چون زمان چیدن انار ها هم خیلی مهم است !

*نیاز به توضیح اضافی ندارد : یک سالگی وبلاگ نویسی ام مبارک ؛ البته وبلاگ نویسی در خون بنده پیشینه ی تاریخی دارد !!! اما دقیقا یکسال است که بدون وقفه نوشته ام .
*یک هفته درخدمت دوستان نیستم . ان شالله دست پر بر می گردم .


نوشته شده در سه شنبه 86/8/29ساعت 7:22 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com