سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

 

   چه بنامم این روزهای درد آلود را و چه صفتی برایش انتخاب کنم که شایسته ی هرآنچه باشد که در اوست ؟
     این بار بر خلاف همیشه کلمات از نوک قلمم تراوش نمی کنند و مبهوت مانده ام که چه بنویسم و چه بگویم و از کجا ؟ فکرم آنقدر کوته است که به جایی قد نمی دهد . همیشه به عظمت این روزها و شب ها فکر می کردم و همین طور صاحب عزا ؛ چه کرد که این همه ماند ؟ چه گفت که فریادش بعد از این همه سال به گوش من و امثال من رسید ؟ شرمگین می مانم در پای این همه بزرگی و این همه گذشت و این درس تاریخی و این نوای « هل من ناصر ینصرنی » که می خواهم آن را به گوش جان بسپارم ولی باز هم در وجود خود احساس ضعف می کنم .
    رمز و رازی دارد این عاشقی ! سری ست و این نوای نی که دل ها را بی تاب کرد و آماده ی این همه گذشت ؛ برگ برگ تاریخ از مقابل چشمانم می گذرد اما هر وقت به این صفحه ( می خواهم آن را برگ عاشقی بنامم ) می رسم دوست دارم ساعت ها پای حرفهای این برگ خونین بمانم . می دانم ، معرفتم آنقدر نیست که حتی مغروق این دریا بشوم اما چه خوب عمل این غریق به جانم می نشیند و به من می آموزاند هر آنچه را که یادگرفتنی ست . ولی این همه ی عمل نیست ! محشری دیگر باید تا صحنه ی امتحان پیش چشمانم بیاید و من و هزاران مانند من دیگر بر دلهامان نقش بزنیم .
این روزها دلها طوفانیست ، دردی به قلوب چنگ می زند و چشمهای اشک آلود را بی قرار می کند؛
 کی دوباره خواهد بارید این دلهای باران زده ؟
کی مشق های انتظارمان خط خواهد خورد ؟
                                                         حسینی مان کن در صحرای انتظار و چیدن میوه های دلمان را نزدیک کن ای پسر حسین «علیه السلام » !  
                                                       یا محبوب القلوب ادرکنی !


نوشته شده در پنج شنبه 86/10/27ساعت 4:40 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com