سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

تمام آهنگها ساز مخالف می زنند و من مانده ام که بگویم زمین کج است یا ... اما این بار زمین کج نیست! این بار تقصیر من نیست که ذهنی متمرکز ندارم برای خلق کردن .

دعا می کنم: خدایا این ذهن خلاقه را از من نگیر! این تنها دارایی ام را ... این تنها پناه ناراحتی هایم را ... رسالتی دارم ... نسبت به خودم ، برای هیچکس جز خودم نمی نویسم حتی خدا! شک دارم بگویم برای خدا و رضایش می نویسم ، نوشتن من خالی از طمع نیست ، گرچه انگیزه ی مادی نیست، پول نیست ، شهرت نیست ... نه اینها نیست ، هیچ کدام نیست ...
دردمندم ... سائلی که به جای پای لنگش ، چشم کورش ، دست لرزانش و شاید همه کاسه ی نیازش نوشته هایش را در بغل گرفته ،‌ تنها آنها را برای عرضه دارد و دیگر هیچ! نان و هیچ! خورش هیچ! امید به ... می ترسم بگویم اما آن هم به هیچ!
آی نوشته ها آرامم کنید! آی نوشته ها به قلبم نور بتابانید ، درد مندم ! درد دارم ، محتاجم ، نیاز دارم! من به تک تک شما نیاز دارم ... آی کلمه ها ! آی کلمه ها ار من نگریزید... شب تاریکی ست ، تنها شما را برای روشنایی دارم، من هیچ ندارم! غذایم را هم خودم نمی توانم تهیه کنم ، نمی توانم پوشاکم را درست کنم، من  از پس هیچ کاری بر نمی آیم! چون من انسانم ، ضعیفم ، آی کلمه ها! من با شماست که احساس قدرت می کنم ، دردمندم ... محتاجم ، به من سائل بیچاره کمک کنید!
آی دست لرزانم ( می ترسم بگویم دست ناتوانم ) ، من در امتداد تو تنیده شدم ، تو نباشی من نیز ... کلمه ها نیز ... هیچ کدام نیستیم ، آی دستم ! آی دست درد دارم ، می دانی؟ خوانده بودم که خدا سرنوشت قویترین ها را در چنگال ضعیف ترین ها قرار می دهد ، دستم! تو ضعیف بودی و من مغرور، دیدی چطور در چنگال نداشته ات اسیر شدم؟ با من راه بیا! راه بیا که درد مندم ، محتاجم ، ضعیفم ، بدبختم! حال و روزم را که می بینی؟ من با نوشتن زنده ام، مایه ی حیات من کلمه ها هستند و انگشتهای دردناکم ،
خدایا! هاجر دلش نمی خواهد شکوه کند اما ... درد به استخوان رسیده ... خیلی وقت است که زخم به استخوان رسیده ، می بینی خدایا؟ می بینی؟ می دانم که می بینی ، پس چرا ...؟ هیس!‌ هیچ! فقط یک هیس ، یک هیچ! ولی ... هیس! هیچ!

من هیچ ... تو ... تو ... بی نهایت ! بی نهایت!

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/3/9ساعت 1:24 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com