نخور بابا، به خودت رحم کن... به ما رحم کن...
رحم کن کلا!!
غم زمانه خورم يا فراغ يار کشم ؟
به طاقتي که ندارم کدام بار کشم . . . ؟
هرگز نگرد نيست سزاوار مرد نيست- مشيري
بادي که از سمتِ خزان آمد
با دستِ سردش لاله ها را چيد
وان گل که ما را مژده ي وصل ِبهاران بود
با کاروان کوچيد .
*
اي اعتمادِ با شکوهِ سبز !
فردا به دستان ِ تو حاجتمند
گاهِ نشستن نيست
نخلي اگر پژمرد
با نخل ِديگر کرد بايد باغ را آباد
و اين باغ
امروز ما را مي کند فرياد
بر خيز
هرگز نشستن راهِ رَستن نيست
بنار- اسفند 1375
سلام
قشنگ بود!
قشنگ ميشد صحنه اي که شخصي عصباني و پر از بغض دولپي هي داره غذا و شکلات مي خوره رو ديد
يک ميز شلوغ پر از تنقلات خوشمزه
ولي دلي که هيچ لذتي از خوردنشون نمي بره
خيلي قشنگ بود
ولي هيچ وقت تجربه اش نکني
گرچه شايد با تجربه اش بشه نوشته ي قشنگي نوشت
سلام عليکم
زيبا ودلنشين بود
موفق باشيد دوست عزيز
شايد،شعر همين است که من عاشق تو باشم و تو با هر که ميخواهي...
سلام...متن قشنگي بود.