• وبلاگ : لــعل سـلـسـبيــل
  • يادداشت : داستانک
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + راضيه اخوان 
    توي محله ما هم، يکي دوتا پيرمرد هستند که گاه گاهي روي چهارپايه کوچکشان جلوي درب خانه هايشان مي‌نشينند. وقتي از جلويشان رد ميشوم دلم مي‌خواهد بهشان لبخند بزنم، سلام بدهم...ولي..نميشود! چون ممکنه بقيه (بقيه آدمهاي بي‌حيال خودخواه) چپ چپ نگاهت کنند!! ولي من دلم مي‌خواهد برم پيش تمام پيرمردها و پيرزنهاي مهربون و تنهاي شهر بشينم و باهاشون ساعت‌ها حرف بزنم، قصه‌ هاشون را بشنوم..من دوسشون دارم...