سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

من یک عابرم ، اما فقط عبور نمی کنم ! من می بینم و آنچه را که می بینم تجزیه و تحلیل می کنم ، من از کنار هیچ چیز راحت رد نمی شوم .
کنار یکی از شیک ترین بانک ها ، از همان سنگ سبز ها ، توی یکی از معروفترین خیابان های شهر من ( قم ) ، پیرمرد واکسی نشسته ، همیشه ی خدا آنجا می نشیند ، بی انصافی است که بگویم پیرمرد فقط کفش واکس می زند ، تعمیر کفش هم می کند ، پاشنه می اندازد ، بند کفش کوتاه می کند و پارگی ها را درز می گیرد . به سنگ های همان بانک « با کلاس » تکیه داده است ، با پیشبند چرمی که ناخود آگاه آدم را یاد کاوه ی آهنگر می اندازد .
خیلی به ارتباط آن پیرمرد و آن بانک « معروف » فکر کردم ، آخر سر به این نتیجه رسیدم که چه خوب است بانک پیرمرد را استخدام کند تا کفش های آدمهای پولداری که وارد بانک می شوند را – برای خوش خدمتی – برق بندازد ، کم که نیست ؟ آن آدمها منت می گذارند بر سر اقتصاد این مملکت !
شاید بیست قدم ، دقیق نشمردم قدمهایم را ، آن ور تر از بانک و بساط واکسی ،‌جایی که آن طرف خیابانش ساختمان « سازمان اقتصاد اسلامی ایران » است ، یک پیرمرد دیگر بساط جوراب فروشی پهن کرده است ، در بساطش شاید بیست جفت جوراب هم یافت نشود ، دقیق نشمردم تعدادشان را ،
خواستم از این منظره عکس بگیرم ، گوشی ام را آماده کردم ، اما هر کاری کردم نتوانستم طوری تنظیمش کنم که هم پیرمرد که پای درختی نشسته بود در عکس بیفتد و هم ساختمان چند طبقه ی « سازمان اقتصاد اسلامی » .
من یک عابرم ، اما فقط عبور نمی کنم ، من حق ندارم فقط عبور کنم ، من باید ببینم و آنچه را که می بینم تجزیه و تحلیل کنم .


نوشته شده در سه شنبه 86/7/3ساعت 8:12 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com