سلام
ذوق مچاله شده...
حسش کردم
چقدر تلخه...
سلام.خودتون مينويسيد!!؟
عيدسعيد فطر را به شما و خانواده محترم تبريک ميگويم
در گوشه ايي از خيابان پر ترددي نشسته بود...موهاي ژوليده اي داشت.گدايي نمي کرد... ديوانه نبود.شايد خود را به ديوانگي زده بود.من اينطور احساس کردم.همه خيلي بي تفاوت از کنارش مي گذشتند.به ناگاه در چشمانم خيره شد...در عمق نگاهش عشق نافرجامي موج مي زد،چون هميشه همه احساس و عواطف مردم را درک مي کنم و مي بينم و بي تفاوت از کنار هيچ چيز نمي گذرم نتوانستم بيشتر در چشمانش نگاه کنم،درد و غمش را با تمام وجود احساس کردم،کنارش ايستادم،سلام کردم..جواب داد.گفت نماز خواندم..من هم گفتم قبول باشد.گقت مرا تا خيابان طالقاني مي رساني؟گفتم به روي چشم.
شايد روزي هم برسد کسي بي تفاوت از کنار ما بگذرد!
وبلاگت قشنگ بود
موفق باشي.
سلام.دوست عزيز
جام نوشته هايتان را لاجرعه سر كشيدم وحظ بردم. همه ي يادداشتهايتان عالي بودند. باز هم خدمتتان مي رسم . موفق باشيد.
نوشته هات در کنار انتخاب سوژه مناسب با کوتاه نويسي دل نشين شده با عرض پوزش اگر ساده تر يا همان محاوره ايي تر باشه دلنشين تر خواهد شد.
موفق باشي
خود منم هم همين طوري بودم
خود تو هم منو اين طوري کوبيدي
شايدم از اين بدترش
ولي من هميشه نقد هاي خيلي خيلي تلخت رو هم دوست داشتم