لــعل سـلـسـبیــل
اینم تصویر اولین آدم برفی من از اولین برف زمستانی شهرمون، با دماغ هویجی، دستهای کرفسی، چشمهای عنابی و انارهای باغ مادربزگم، که در تمام مدت ساختش بچههای آپارتمان بغلیمون از پشت پنجره داشتند منو دید میزدند. از دور میآیی، از خیلی دور هم میشود تو را شناخت. هیچکس توی دنیا لباسهایش اندازهی تو عمر ندارد. هیچکس دستهایی به بزرگی دستهای تو ندارد، شانهای به پهنی شانههای تو نیست. *مطالب بلاگ زائیدهی تخیل و قلم نویسنده است و از هیچ منبعی کپی برداری و الهام نمیشود.
هر روز دعا میکردم با دست پر برگردی، با نخودچی و کشمش برگردی، با یک حلب روغن و قند و چای برگردی.
اما زنجیرت هنوز روی شانههایت است. از پشت کوهها کول گرفتیاش و داری میآیی.
از دور برایت دست تکان میدهم و به چرخ روغن نخوردهی زندگی فکر میکنم، به همهی زنجیرهای فروش نرفته فکر میکنم، به اینکه بابای من عمو زنجیر باف است.
استفاده از مطالب بلاگ فقط با اجازهی مدیر بلاگ امکان پذیر است.
Design By : LoxTheme.com |