لــعل سـلـسـبیــل
یک کتاب فروشی خیابانی، اولین کتابی که چشمم را می گیرد «سنگ صبور» است. کتابی ممنوعه از نویسنده ای ممنوعه «صادق چوبک». دنیا را بهم می دهند وقتی که در شیراز چنین غنیمتی را پیدا می کنم. فروشنده می گوید پنج هزار تومان. کتاب چاپ دوم است، 1352 از سازمان انتشارات جاویدان که لوگویش یک سرباز هخامنشی نیزه به دست است. کتاب جلد مقوایی صورتی کمرنگی دارد، خیلی خیلی معمولی، گویا آن وقت ها نویسنده ها به قیافه ی کتابشان خیلی اهمیت نمی دادند. سنگ صبور را اولین بار در 16 سالگی خواندم، یادم است وقتی خواندم خودم رویم نشد کتاب را به کتابخانه تحویل بدهم و پدرم را فرستادم. موقع خواندن هم بدتر بود، پنهان کردن کتاب از دم دست یک بابای کتابخوان خیلی سخت است. یادم نیست کتاب را تا ته خواندم یا نه. بعید می دانم هم چوبک این کتاب را برای 16 ساله های حتی کتابخوان نوشته باشد. اما الان هر صفحه که می خوانم انگار یک غذای سنگین ته معده ام جاخوش کرده باشد. سرم سنگین می شود و چند دقیقه چشم هایم را می بندم و تمرکز می کنم تا بتوانم آن همه مفهوم را هضم کنم. کاری به عقاید شخصی چوبک ندارم که چندان اسلامی نبودند و جملاتش پر از حمله و اعتراض است به امثال شیخ محمود و حاج اسمعیل. دیدگاه اجتماعی کتاب برایم خیلی جالب است. چوبک یکی از همان هاست که چوب دست می گیرند و لجن ها را به هم می زنند تا زنندگی بو باعث شود دیگران فکر کنند. خودشان هم از بوی بد و این چیزها هراسی ندارند، یک شورشی تمام عیار. آدم در هر سن و سالی که باشد، در هر زمانی که باشد دلش برای گوهر و کاکل زری که قربانی اجتماعند می سوزد، با احمدآقا که با همزادش درگیر است و همدمش آسید ملوچ(عنکبوت توی اتاقش) همذات پنداری می کند. این راز یک قلم ماندگار است. این تاثیر یک قلم ژرف است که اگر نگذاری از در وارد شود، از پنجره می پرد داخل.
Design By : LoxTheme.com |