سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

    نام تو، اسم اعظم است. اگر به زبان بیاورم، ناگهان روی سرزمین قلب من ظهور می­کنی. آنگاه خون در رگهام می­رمد، می­توفد، می­دود، زیر گونه­هایم جمع می­شود. پلک­هام سنگین می­شوند و نگاهم را به پایین سُر می­دهند.
 نام تو، اسم اعظم است. به زبان که بیاورم، همه­ی ذهنم خالی می­شود. تمام خاطره­ها ترک می­خورند، گذشته و آینده به اعماق فرو می­روند و تو تنها عقاب تیز پری می­شوی که در آسمان قله­های ذهنم جولان می­دهی.
 نام تو، اسم اعظم است. به زبان که بیاورم، میان بودن و نبودن، بین هست و نیست، بخار قطره آبی می­شوم که راه به سمت لکه ابری می­جوید تا آسوده بگرید.
 نام تو، اسم اعظم است؛ با زلزله شفا می­دهد. با سیلاب دوا می­دهد. تمام دیوارهای کاهگلی ویرانه­های دلم را با خود می­شوید و می­برد. آن وقت است که پر و خالی می­شوم از تو، آن وقت است که باور می­کنم هستی، مثل هوا در ریه­، نسیم، توفان، گردباد.
(چه کسی با دیدن گردباد، چشم­هایش گرد نمی­شود؟)  


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/18ساعت 1:37 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com