لــعل سـلـسـبیــل
نام تو، اسم اعظم است. اگر به زبان بیاورم، ناگهان روی سرزمین قلب من ظهور میکنی. آنگاه خون در رگهام میرمد، میتوفد، میدود، زیر گونههایم جمع میشود. پلکهام سنگین میشوند و نگاهم را به پایین سُر میدهند.
نام تو، اسم اعظم است. به زبان که بیاورم، همهی ذهنم خالی میشود. تمام خاطرهها ترک میخورند، گذشته و آینده به اعماق فرو میروند و تو تنها عقاب تیز پری میشوی که در آسمان قلههای ذهنم جولان میدهی.
نام تو، اسم اعظم است. به زبان که بیاورم، میان بودن و نبودن، بین هست و نیست، بخار قطره آبی میشوم که راه به سمت لکه ابری میجوید تا آسوده بگرید.
نام تو، اسم اعظم است؛ با زلزله شفا میدهد. با سیلاب دوا میدهد. تمام دیوارهای کاهگلی ویرانههای دلم را با خود میشوید و میبرد. آن وقت است که پر و خالی میشوم از تو، آن وقت است که باور میکنم هستی، مثل هوا در ریه، نسیم، توفان، گردباد.
(چه کسی با دیدن گردباد، چشمهایش گرد نمیشود؟)
Design By : LoxTheme.com |