سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

     یک نفر مرا صدا کند. دلم برای شنیدن اسمم تنگ شده. احساس گوشی را دارم که هرگز نشنیده است. احساس لبی را دارم که هیچ وقت کلمات عاشقانه بر زبان نیاورده است. یک نفر مرا صدا کند. دوست دارم قدم­هایم کند شود، گردنم بچرخد و چشمم ببیند لبی را که نام مرا صدا می­زند.
دلم می­خواهد طبیعی زندگی کنم، طبیعی عاشق شوم و طبیعی بمیرم، پس باید اسم داشته باشم، باید اسمم در زبانی باشد، بچرخد. روحی نباشم که جسم زنی بی­نام را دزدیده و مال خودش کرده.
صدایم درونم خفه شده. هی انعکاس پیدا می­کند و به در و دیوار بسته­ی تنهای درونم می­خورد. لطفا یک نفر مرا بنشناسد، حوصله کند، ورق بزند این برگ­های کاهی پژمرده را ... شاید آغوش لبی، نرمی سرانگشتان نفسی معجزه کرد... شاید یک نفر روزی قصه­ هاجر را خواند...


نوشته شده در سه شنبه 89/9/2ساعت 12:38 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com