سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

 

یه لیوان شربت آلبالوی خوشمزه ، با دوتا تیکه ی یخ کوچیک که هر لحظه کوچیک و کوچیکتر می شن و عرق سردی که روی تن شیشه ای لیوان می شینه . یهو خیال می کنم داش آکلم :

 « یک روز داش آکل روی سکوی قهوه خانه ی دو میل چندک زده بود , همان جا که پاتوق قدیمی اش بود . قفس کرکی که رویش شله ی سرخ کشیده بود , پهلویش گذاشته بود و با سر انگشتش یخ را دور کاسه ی آبی می گردانید . »

« یک روز هاجر روی صندلی کامپیوترش لم داده بود ، جلوی صفحه ی مونیتور ، همان جا که تمام حرفهایش به تصویر در می آیند . شاخه ی خشک شده ی رز قرمزی که داخل گلدان سفالی قرار داده بود ، پهلویش گذاشته بود و با قاشق لیوان شربتش را هم می زد و به شیشه ی مربای داخل یخچال فکر می کرد که نصف را رد کرده بود ... »

 

*فردا روز پزشکه ، خیلی جلوی چشمه ی طنازانه ی بدجنس مآبانه ی درونیم رو گرفتم تا علیه این صنف حق دار بر گردن باریکتر از موی مردم و جامعه ! چیزی ننویسم !

خنده داره ولی الان این فکر ذهنمو مشغول کرده که آیا صادق هدایت بر سر بالین داش آکل پزشکی آورد یا نه !‌؟؟؟!

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/5/31ساعت 11:40 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com