سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

   حالا که رودر رو شده بودیم، وقتش بود که حرف­های توی دلم مانده را بهش بزنم. نظرم را رک و پوست کنده بگذارم کف دستش... گفتم به نظر من تو یک آدم تکراری و بی خاصیت هستی! همیشه یک جوری، نه جوششی، نه هیجانی، نه تحرکی، خسته نشدی از این همه تکرار؟ از با تو بودن خسته شدم، دلم می­خواهد آزاد زندگی کنم، بدون تو، آدم کسل کننده­ی گند دماغ! آره گند دماغ(چقد دلم خنک شد اینو بهش گفتم)، اصلا جانم آزاد...
   آینه احتمالا در آن لحظه خیلی تعجب کرده بود، تعجب را توی چشم­هایش می­دیدم...!


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 10:41 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com