سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

نه! جان شما توی قارقار سرو صدای ماشین لباسشویی نمی توان چیزی نوشت، یا وقتی نگاهت به کوه ظرفهای نشسته توی سینک می افتد، هرچی حس و حال نوشتن است، می پرد. اینها همه اش حرف است که می زنند، نویسنده باید تحت هر شرایطی بنویسد. خدا را شکر از ونگ ونگ بچه و تعویض های گاه و بیگاه پوشک هنوز در امانم وگرنه واویلا می شد. همین تک و توک شام و نهار و صبحانه را یکی کردن تا چند روز برایم تبعات دارد و باید سرکوفت همسر محترم را تاب بیاورم حالا بیا بگو صبح تا ظهر یا ظهر تا شب داشتم می نوشتم، باید می رفتم پیاده روی تا اکسیژن بیشتری به مغزم برسانم و خیر سرم تمرکز بگیرم. هیچ چی اش بدتر از این نیست که خانه ریخت و پاش باشد، یک دنیا سفارش کار هم سرت ریخته باشد و شوهرت زنگ بزند که خانواده اش دارند میایند آنجا. با سرعت نور هم که کار کنی، کفایت نمی کند. قسم و آیه دنیا را هم که بخوری، کسی باورش نمی شود سرت شلوغ بوده و نتوانسته ای، دلیلش هم این است: تو که صبح تا شب خانه ای چرا؟!

اینها همه به کنار، قابل تحمل است. ملالی اش نیست، تا حالا که یک جوری زیر سبیلی رد شده و ککی هم ما را نگزیده، اما بیا و بخواه به دیگران توضیح بده چرا روز و شبت وارونه است؟ چرا مثل دیگران شب کپه مرگت را نمی گذاری، بخوابی تا صبح سرحال بلند شوی؟ مگر روز را از تو گرفته اند که شب بیداری؟! عالم و آدم می دانند مخ آدم اول صبح بهتر کار می کند تا آخر شب و این حرف ها... والله که ما زبانمان عین قلممان کار نمی کند که خوب برایشان توضیح بدهیم، خوب هم که توضیح بدهی در ظاهر قانع می شوند اما خدا می داند چه چیزهایی در سرشان می گذرد! قطعا یکی از خوب ترین حرف های توی دلی شان این است که هیچ چیت به آدمیزادهای دیگر نرفته!!

باز هم توضیح و قانع شدن و اینها توی سرم بخورد! مردم هزار جور فکر بد راجع به آدم بکنند، عیب ندارد، گناه آدم را می شورند، اما این که هیچ کس رعایت این مدل زندگی ات را نمی کند، وخیم تر است.

صبح زود که تو تازه آماده خواب می شوی،  صدای زر و زر دزدگیر ماشینشان پشت پنجره اتاق خوابت در میاید. نیم ساعت استارت زدنو ماشین گرم کردن و بعد راه افتادن... رفتگر محترم ویرش می گیرد اول صبحی خش و خش جارویش را در بیاورد، تو هی توی جایت غلت می خوری، چشمهایت می خواهند گرم شوند اما نمی گذارند که! خیر سرت نویسنده ای و حس هایت همه قوی، دلت می خواهد یک چوبی، جارویی چیزی بگیری دستت، بلند شوی دخل همه شان را بیاوری، آخ اگر قدرتش را داشتی، بروی مشت را بگیری توی در خانه همسایه که باباجان! ساع 6 صبح چه وقت تلویزیون تماشا کردن است؟ آن هم با این صدا؟

یا دلت می خواهد کله ی آن ناظم مدرسه را بکنی، که دم صبحی قار و قور بلندگوی لعنتی را در نیاورد. یا آن وانتی خیر ندیده که جار و جنجال راه انداخته برای فروش سبزی های گندیده اش..!

این می شود که نمی توانی مثل بچه ی آدم بگیری بخوابی، حق 8 ساعت خواب در شبانه روزت به راحتی پایمال می شود و کسی هم عین خیالش نیست. آن وقت تو می مانی و خودت و دنیایت که نکند من مشکلی دارم؟!

 


نوشته شده در شنبه 91/7/8ساعت 10:23 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

Design By : LoxTheme.com