لــعل سـلـسـبیــل
نمی دونستم این شب دومین شب باارزش سال هستش بعد شب قدر ؛ یه کم راجع به فلسفه ی بزرگی این شب فکر می کنم ، ولی به نتیجه نمی رسم ، همراه مامان و فاطمه می رم مسجد ، شاید اونجا حرفی از علت بزرگی این شب بشه . سخنران حرفو شروع می کنه . نزدیک به ده دقیقه حمد و ثنای خداوند ، نصف لغات عربی ، من که عربیم بد نیست از خیلی هاش سر در نمی یارم چه برسه به دخترای کوچولو که تازه واجبشون شده و عین گلهای قشنگ ، گوشه به گوشه ی مسجد ، لای چادر های سفید و رنگی شون پیچیده شدن . چه برسه به پیرزن هایی که نمی تونن نمازو ایستاده بخونن ولی پیشونیشون پینه بسته . چه برسه به خانم های خانه داری که چند کلاس بیشتر سواد ندارند . حاج آقای مسجد هنوز در حال حرف زدنه اما دل من بی قراره ، از حرفاش جواب سوالمو نمی گیرم ، دوست دارم این شب یک شب خاص باشه برام ، میام خونه ، بابا داره کتاب می خونه : « پاسخ به شبهات در مورد مهدی موعود » . اسم و عنوان جالبی داره ، از انتشارات جمکران خریده : « کاش به من هم می گفتی می خوام برم جمکران » . دلم هوای جمکرانو می کنه . بی تابم ، به اتاقم پناه می برم ، زیر لب چند بار تکرار می کنم : « یا ابا صالح المهدی ادرکنی ! یا ابا صالح المهدی ادرکنی ! » امشب باز شب توست ممنون از یاسی عزیز برای این تصویر زیبا .
امشب باز شب از تو گفتن است
و شبی ست غرق سکوت
و من در این سکوت
تو را می بینم ...
Design By : LoxTheme.com |