لــعل سـلـسـبیــل
در خواب دیدم یک نفر به قلبش چوب حراج زده بود
سینه اش را گشوده
قلبش را که تند و گرم می زد به نمایش گذاشته بود
می گفت :
« اگر من فقط همین جسمم بگذار این جسمم را به حراج بگذارم
چرا که یک بوسه از این جسم من چیزی کم نمی کند
یا یک آغوش مگر چه خرجی بر می دارد؟
بوسه جفتی هزار تومان
آغوش هم دقیقه ای هزار تومان
چوب حراج زدم به قلبم ،
از این ارزان تر کجا می توانی پیدا کنی؟
مفت است !
جفتی هزار تومان ؛
یک بار بگیری مشتری می شوی ...»
تنها استدلالش این بود
«چیزی از جسمش کم نمی شود ؛
این کار سود خالص است . »
در روزنامه ها هم آگهی داده بود :
- مزایده ی شماره ی 666 -
در به در دنبال مالکی برای قلب شماره ی 666 می گردیم ،
شرایط واگذاری عالی ست ؛
اکازیون ،
بهتر از اینجا جای دیگری نمی توانی پیدا کنی ...
این قلب تا حالا بی صاحب مانده
نوی نو
دست نخورده
اما اگر این مزایده به نتیجه نرسد این قلب به حراج گذاشته می شود
اجاره داده می شود ؛
همه جایی می شود
مال همه می شود
بشتابید
این یک فرصت طلایی ست .
« آه »
ستونهای این قلب دیگر طاقت بی کسی را ندارند
...
من از خواب بیدار شدم
راستش را بگویم ،
از خواب پریدم
وقتی دوباره به خواب فرو رفتم او را دیدم
- خودش را به آتش کشیده بود -
در حال سوختن بود
که گفت :
« من دستمالی شدم
نمی دانستم این را تاب نمی یاورم
اشتباه می کردم
این من ، فقط جسم نبود ،
روح من هم کثیف شد
الان
دارم
جای بوسه ها را به آتش می کشم
تا بلکه نابود شود و از بین برود ...
می سوزم
- اما لذت می برم -
سوختن برتر از تاب این ننگ است ،
اما
در حال نابود شدن هم
در حسرت یک مالک واقعی برای قلبم هستم
....
Design By : LoxTheme.com |