لــعل سـلـسـبیــل
1-
همیشه با خودش فکر میکرد: بیچاره مادربزرگ! خدا چقدر بی ریخت آفریدهاش!
به آینه نگاه کرد، مادربزرگ بهش زل زده بود.
2-
هنوز چسبهای بعد عمل جراحی زیبایی بینیاش را برنداشته بود و به قیافهی جدیدش عادت نکرده بود که توی تصادف، بینیاش شکست.
3-
آخرین دانهی چیپس را که خِرچ خرِچ جوید، صفحهی سلامتی روزنامه آماده شده بود؛ با سرتیتر:
« تنقلات و فست فود، قاتلان خاموش».
4-
نامزدش زیر گوشش زمزمه کرد: یک کمی هم به فکر من باش!
با خودش فکر کرد: پس چه کسی به فکر من باشد؟
نوشته شده در سه شنبه 90/7/19ساعت
7:52 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |
Design By : LoxTheme.com |