لــعل سـلـسـبیــل
گربهی بیپناهی توی کوچه ناله میکند. برف و باران نمیآید، اما شاید گرسنه و سرمازده باشد... من که میو میو میکنم، موشا رو شکار میکنم برات همان ننه پیرزن دل رحمی باشم که همه را توی خانه فسقلیاش جا میدهد و از وق وق سگه و جیک جیک گنجشکه هم سرسام نمیگیرد.
یکهو یادم به ننه پیرزن توی قصه افتاد که به گنجشک و کلاغ و گربه و بزه و مرغ پاکوتاه و هاپوی نازنازی توی خانهاش جا داد. دلم میخواست همان ننه پیرزنی باشم که اگر یک بار به خانهاش رفتی دیگر دلت نخواهد از آنجا بیایی...
من که مع مع میکنم، سطلتو پر شیر میکنم برات
من که قد قد میکنم، تخم دو زرده میذارم برات
من که جیک و جیک میکنم برات، صبحا از خواب بیدارت میکنم، بذارم برم؟
خدا را چه دیدی؟ شاید فردا شب هم در خانهاش را به روی مهمانهای ناخوانده باز بگذارد تا باز هم مهمان جیک جیکو و واق واقو برایش بیاید...
باید همین روزها بروم آزمایش خون بدهم که ببینم درجه خودخواهیام چند است، شاید از حد مجاز بالا رفته و بیخبرم...
اما حالا احساس میکنم چقدر این روزها دل رحم نیستم، محبتم را از صغیر و کبیر و از موجودات کوچکی که زبان ما را بلد نیستند، قایم کردم...
احساس گناه مثل جیک جیک گنجشک توی سرم شروع میشود و به سمفونی قارقار ختم میشود....
Design By : LoxTheme.com |