لــعل سـلـسـبیــل
فقط کافیست از دهانش خارج شود:«خب، امروز چه خبر؟». بین خودمان بماند، اکثر وقتها همین نخ «ف» را هم نداده، یک دور تا فرحزاد زدم و برگشتم. آن وقت است که شروع میکنم به صحبت از کارهای روزانه و آنچنان با آب و تاب تعریف میکنم که خودم هم باورم میشود قصه گوی خوبی هستم، شاید هم باشم چرا که بارها شده، وسط حرفها و شکوهها و نالهها و غیبتهایم خوابش برده، همانطور جلوی تلویزیون روشن و پرحرفیهای من... من میوهای و کاردی در دست، با پیش دستی که روی پایم گذاشتم، سر که بلند کردم... همان طور جلوی تلویزیون روشن و پرحرفیهای من ... برای دل خودم هم که شده تا آخر حرفهایم را برای خودم تعریف میکنم و به این فکر میکنم که باز هم شام نخورده خوابش برد...
Design By : LoxTheme.com |