لــعل سـلـسـبیــل
مصیبت است بستن بند کفش؛ محکم، خورد توی ذوقم. محکمتر از این هم میشد؟ گمان نمیکنم. ذوقم یک چشمش را گرفت و داد زد:آی! آی کور شدم! ذوقم به زحمت خودش را از او جدا کرد، چسبیده بود بهش، مگر ولش میکرد؟ چشم ذوقم قلنبه شده بود. قرمز قرمز، ذوقم ولو شد روی زمین، داشت از درد به خودش میپیچید. او همانجا نشسته بود روی صندلی و خیره خیره بهش نگاه میکرد. انگار نه انگار که این بلا را او سرش آورده است. یک کم دیگر نگاهش کرد، بعد شانههایش را بالا انداخت، زیر لب گفت: به هر حال نظر من همین بود که گفتم! بیچاره ذوقم! چه نقشهها که نکشیده بود، چه خیالها که نکرده بود. ذوقم از درد ناله زد. دلم برایش سوخت و بفهمی نفهمی توی چشمم اشک آمد. او از روی صندلیاش بلند شد و گفت:عجله دارم و رفت. کاغذها را توی دستم فشردم، از عرق خیس و مچاله شده بودند. استاد گفت: دیگر کسی نسبت به این داستان نظری ندارد؟ یک نظر دیگر! ذوقم یکه خورد و با التماس و درد نگاهم کرد. یک دست دیگر بالا رفت. ذوقم به زحمت خودش را به گوشهی کلاس داستان نویسی کشید و در خودش جمع شد. خیلی وقت است دلم میخواهد زمان را فراموش کنم اما نمیشود، ساعت نمیگذارد، تقویم نمیگذارد. هرچیزی را که نگاه میکنی، حتی مایکروفر، یک ساعت بهش چسباندهاند. یکی نیست بگوید این همه ساعت و دقیقه و ثانیه بازی برای چی؟ تمام روز به تو فکر میکنم، راه که میروم، حرف که میزنم، خواب که میروم، کار که میکنم... در خودم فرو میروم. نخهای وابستگی را پاره میکنم، دلبستگیها را فراموش میکنم. در خودم تقسیم میشوم، بارها و بارها. در نهایت یک سلولم که از دو سلول دیگر تشکیل شده است. یک سلول که دیگر نمیخواهد به دنیا بیاید. 1 بهره وری زمانی و مکانی در اتاق خوابی که اتاق کار هم هست. ساخت تفاهم در جلسه اول معارفه ازدواج گفتم: «باشه تو هم بیا به صورت من اسید بپاش!» دانشمندان میگویند استفادهی زیاد از هندزفری کلی ضرر دارد. هر یک ساعت باکتریهای توی گوش را فلان مقدار بالا میبرد، یکی هم آتشش را زیادتر میکند و میگوید سرطان زاست و از این حرفها. اما من خیلی وقت است یک خاصیت خیلی خوب از همین هندزفری مشکل دار پیدا کردهام. یک استفاده که برعکس باکتریهای توی گوش، هر روز میبینماش. نبودنت نخ پاره تسبیح است. هیچ چیز جور نمی شود. سنگ کنار سنگ، آدم کنار آدم بند نمی شود.
وقتی به خیال توام.
*
بارون اومد جرجر خبر از تو نیومد؛
صدای زنگ گوشیام را عوض میکنم.
*
بهار را بعد زمستان؛
تو را پیش خودم باور دارم.
*
برگ با بهار، عاشقانهی من با تو
میآید.
*
برق چشمان تو که برود؛
دنیای من خاموش میشود.
*
میشناسیام؟
سالهاست به پنجره قلب تو سرک میکشم.
*
جرعه جرعه، ذره ذره
هنوز باور ندارم هستی؛
هضم و جذب تو سخت است.
*
قلبم از انتظار زنگ گرفته؛
بی زحمت یک قوطی رنگ بگیر،
به کل زندگیام بپاش.
*
احمقانه فکر میکنم
که عاشقانه به من فکر میکنی.
نمیخواهم بدانم امروز چند شنبه است، چند تا شنبه دیگر هم باید بیاید و برود و من ابلهانه حساب کتابش را داشته باشم؟ میخواهم همهی این حساب کتابها را بریزم دور. میخواهم انسان دور از تمدنی باشم که غار تنهایی خودش را دارد. حتی بلد نیست آتش روشن کند اما خوب میداند چطور از درختهای بلند و وحشی میوه بالا برود و برای خودش تارزان بازی در بیاورد... میخواهم آن انسانی باشم که هنوز شکار بلد نیست، هنوز نیزه و تیرکمان ندارد. هنوز دستش به خون هیچ چرنده و پرندهای آلوده نشده است. باید حس خوبی داشته باشد آدمی باشی که تک تک سلولهای بدنش زنده است و نفس میکشد... نمیداند درد و مریضی چیست... غم و غصه چیست، تنهایی چیست...
میخواهم آن انسانی باشم که بعضیها میگویند او هنوز به تکامل نرسیده بود، وحشی بود، بیشتر شبیه میمون بود تا آدم... اما من همان را میخواهم که هنوز اسم ندارد. وحشیست اما لب به گوشت تن هیچ مرداری نزده است... همان که چشمهایش دودوی معصومانه یک بره را دارد موقع خوردن علف...
لذت کشف آتش را نمیخواهم، کشف نخستین کلمه را نمیخواهم، توی غار من هیچ کس از سرما یخ نمیزند، هیچ کس با حرف نزدن تنها نمیماند... من همان خود وحشیام را میخواهم...
ظرفها را که میسابم، تلویزیون را که دستمال میکشم... از کجا معلوم؟ شاید روح چراغ جادو توی یکیشان رفته باشد و تو را پیش چشمانم ظاهر کند، شاید...
پ.ن: پر پروازی حتی اندازه پر "پشه ی سرکه" هم ندارم!
نه درخت، نه گل، نه حوض فیروزه
روی صندلی پارک هیچ کدام را نمیبینم؛
انتظار آمدنت پر رنگتر است.
2
آسفالت ترکیده
دست آلوده مشتی علف هرز
جنگ طبیعت و تمدن
3
آزاردهندهتر از سوراخ لایه ازن
سوراخ کف دمپایی حمام
زرد یعنی میخواهم تنها باشم، هی صدایم نکنید. بنفش یعنی بی خیال! کار دارم. نیلی کبود یعنی آبمیوهام را بگذارید پشت در و خبرم کنید اما میخواهم به حال خودم باشم. نارنجی یعنی نهارم را بیاورید و تا چند ساعت آفتابی نشوید. قهوه ای یعنی خوابم، صدای تلویزیون را کم کنید.
فقط یادتان باشد، هر یک ساعت رنگ پشت در اتاقم را چک کنید.
بهانه بگیری بهانه میگیرم. بداخلاق باشی، بداخلاق میشوم. غر بزنی غر میزنم، قهر کنی قهر میکنم. زندگی یعنی تقابل به مثل. راستی... برای آشتی پیشقدم شوی، آشتی میکنم...
گفتی: «خودت خواستی ها!»
گفتم: «باشه!»
و آن روز فرا رسید. در یکی از پیچهای کوچهی پیچ در پیچ محلمان سر راهم سبز شدی. وای خدای من! چه میدیدم! هیچوقت باور نمیکردم پارچ قرمز دستت بگیری و ...
وقتی پارچ را طرف من گرفتی جیغ کشیدم و دستهایم را گذاشتم روی چشمهایم که با خوردن تکه کاغذی به دستم، از جیغی که کشیده بودم پشیمان شدم. دستهایم را از جلوی چشمهام کنار بردم و گفتم: «دیوونه! خیلی شوخی بدی بود!»
گفتی:«بردار کاغذ رو بخون!»
وقتی کاغذ را برداشتم و باز کردم لبخند روی لبهایم پهن شد. با آن خط قشنگت نوشته بودی :«اسیدپاشی یعنی استعفا از مقام انسانیت!»
هندزفری صداهای مزاحم را حذف میکند. صداهایی که گاهی سن صاحبشان از سن پدرت هم بالاتر است و حرفهای نامربوط میزنند. صداهایی که شان زنانهات را لگد مال میکنند. من از هندزفری یک دنیا مچکرم، حداقل نمیفهمم چه کسی چی گفت...
نبودنت درد مشترک است بین آدم ها. چه بفهمند چه نفهمند.
نبودنت بهانه است، لاپوشانی چشم های کم سوی ما.
خدا نیاورد آن روزی که بودن و نبودنت فرق نیاورد در زندگیم.
راستی می گویند آن روز که تو باشی کوه هم به کوه می رسد...
Design By : LoxTheme.com |