سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

اصلا رفتن به ما نیومده ! خوب خلاف جریان شنا کردن همینا رو داره دیگه ؟ نورالهدی عزیز  و همین طور سلام مهربان ازم دعوت کردند که یه خاطره از دوران مدرسه ام بنویسم ، نه اینکه خیلی دوران شیرینی بود ! و یاد آوریش خاطرات خوب خوب برام زنده می کنه ؟!‌ واسه همین !

خاطرات و حرفهای من در مورد دوران مدرسه :
خودمو که تصور می کنم توی اون دوران خنده ام میگیره !  بر عکس الانم همیشه شاگرد اول یا دیگه نهایت بدشانسی دوم !  بودم . همیشه هم توی دفتر مدرسه پلاس بودم ! برای همین از همه ی بچه ها اطلاعاتم در مورد معلم ها و شوهر و بچه ها و حتی مادر شوهر هاشون بیشتر بود ! الان آرزو می کنم کاش اینقدر دهنم قرص نبود و ...  ای شیطون ! شیطونی هم می کردما ؟ از اون زیر زیرکی ها که هیچ کی به عقلش نمی رسه که کار بچه + و درس خون کلاسه !
به دلیل شاگرد اول بودن معمولا نماینده ی کلاس هم بودم و چقدر کیف می داد که دفتر نمرات کلاسیو باز کنی و حسابی دید بزنی ! یکی از مزایای مبصر ! بودن که عشق اول این جانب هم بود گچ بازی و نقاشی کردن روی تخته ی کلاس بود . حالا همش گچ بازی هم نبودا ؟ عشق بسم الله داشتم روی تخته ! خیلی از معلم ها اصلا عادت کرده بودن به دیدن بسم الله و یا به نام خدایی که من روی تخته می نوشتم . دیگه اگه ذوق هنری اون معلم هم بالا بود ، بیت شعری ، جمله ی قشنگی چیزی هم می نوشتم !  این کار دو تا منفعت داشت ، اولا تمرین خوبی بود برای خطاطی و دوم اینکه دست کم نیم ساعت از وقت کلاس به خاطر این بیت شعر و یا جمله گرفته می شد !‌ بعضی وقتا آنچنان بحثی توی کلاس راه می افتاد که بیا و ببین !
برای همین زنگ تفریح قبل از کلاس یه درس سخت ، مثلا هندسه ، بچه ها خواهش و تمنا می کردن که کرم نما و چیزی بنویس بر روی تخته ! منم حرف گوش کن ... ولی برای اینکه بچه ها به قولی پررو نشن ! در این زمینه خوب ... یه زیر نیمکتی هایی ! یم می گرفتیم ازشون ! منم که عشق لواشک و پفک ! خلاصه حال می کردیم ...
ولی خوب ! دردسر هایی یم داشت این کار . اولیش این بود که رسما و شرعا ! ( شرعا اش کجا بود دیگه دختر خوب ؟!‌) شدیم میرزا بنویس مدرسه ! میرزا بنویس که چه عرض کنم ؟ پارچه نویس و مقوا بنویس و روزنامه دیواری بنویس و ... یادمه یه سال برای مسابقه ی مطالعه و تحقیق حدود صد تا اسم و عنوان و به نام خدا نوشتم برای بچه های مدرسه ! تازه ... ماژیکش هم از خودم بود ! دومیش این بود که آخر سال همون معلم هندسه مون ازم رسما ! دعوت کرد معلم خط و نقاشی بچه هاش بشم ! خلاصه توی مدرسه شده بودیم گاو پیشونی سفید ! حتی بعضی معلم ها نامه های اداری و خصوصی شونم به من می دادن تا پاکنویس کنم !
آره دیگه ! توی مدرسه کلی معروف بودیم واسه ی خودمون !

یه چند تا از شیطونی هامو در دوران مدرسه تیتر وار براتون می نویسم ؛ باشد که مقبول درگاه وبلاگیت قرار گیرد !‌:
1 - انداختن انواع آت و آشغال ها در بخاری مدرسه ، اعم از تخمه ، گچ ، کاغذ و هرچی که دم دست بود ! و خودتان مستحضرید که چه بوی خوشی متساعد می شد از آن !
2 – کندن روزنامه دیواری ها و کاردستی های اون شیفتی ها !
3 – خالی کردن گچ تخته ی سیاه روی رومیزی خانم معلم !
4 – انجام مو به مو و انواع چاپلوسی ها و خوش خدمتی ها مثل کشیدن لپ بچه ی معلم ها از جلو و در آوردن شکلک های ترسناک از پشت سر برای بچه ی بی نوا !
5 – یکی از افتخارات بنده این است که در دوران مصبریت ! هیچ یک از همکلاسی هایم را در اعمال خرابکارانه لو ندادم !
6 – داشتن هوای بچه های کوتاه قد کلاس و لژ نشینی آخر کلاسی !
7 – رواج دادن تکه کلام معلم ها ! ( خدا منو بکشه ! )‌
8 – کشیدن کاریکاتور های بسیار ملیح! و چشم نواز از معلم ها ( خصوصا ناظم مدرسه ) و چسباندن آن به در و دیوار مدرسه !
9 – گیر آوردن حل المسائل تمام کتاب ها و اشاعه ی فرهنگ خود حلی !
10 – رساندن جواب سوالات با چشم و ابرو و طرق مختلف در امتحانات شفاهی به دوستان و حتی دشمنان !

و اما تلخ ترین خاطره های مدرسه :
1 – دوم ابتدایی به خاطر یک روز نبردن لیوان آب دو ضربه خط کش جانانه خوردم !
2 – پنجم ابتدایی ، گرفتن نوزده از ورزش که باعث شد معدلم بیست نشه !
3 – اول دبیرستان در حال توضیح یک مساله ی فیزیک به دوستم بودم که معلم مربوطه در کمال بی ادبی و بدون پرس و جو دفترم را پرت کرد وسط کلاس و بعد هم که متوجه قضیه شد یک کلام عذرخواهی نکرد !
4 – گرفتن اولین نمره ی شانزده زندگی ام از همان معلم فیزیک مهربان !
5 – برنده شدن در المپیاد ریاضی ! کجاش خاطره ی تلخه ؟ اونجاش که نمره ی من و یک نفر دیگه عین هم شد و اونو برای مسابقه فرستادند نه من !
6 – فوت یکی از بهترین دوستهای مدرسه ایم .
7 – هیچ وقت از رشته ی تحصیلیم راضی نبودم و با علاقه درس نخواندم !

معذرت می خوام که با این همه شکلک سرتونو در آوردم .

 


نوشته شده در جمعه 86/6/30ساعت 10:13 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

فعلا نه حوصله ی وب نویسی و وب خوانی را دارم و نه حتی زمانش را !

تا ...

تا خدا چه بخواهد !


نوشته شده در چهارشنبه 86/6/28ساعت 10:35 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

وقتی مرغ همسایه غاز نیست !
مرغ همسایه کی می تونه غاز نباشه ؟


نوشته شده در یکشنبه 86/6/25ساعت 11:9 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

گفت و گوی داستانواره ی زیر در ابعاد هفت نوع انسان پیرامون ما که هریک نماینده یک گروه از جامعه اند و هر روز با آنها ارتباط داریم ، کاوش می کند . بی تردید شما نیز با این گروهها ارتباط دارید ، گاه درد دلشان را می شنوید و خواسته یا ناخواسته تاثیر می پذیرید . این بار برنامه ریزی زندگی و ابعاد مثبت و منفی روانی یک انسان از دریچه ی دیالوگ بررسی شده است .

برای مشاهده ی مطلب بر روی ادامه ی مطلب کلیک کنید .

« مهارتهای برنامه ریزی در زندگی »
مولفان : دکتر حسین خنیفر ، دکتر حمید ملکی

(ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 86/6/23ساعت 11:19 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که ماه خود  رمضان را یکی از این راههای احسان قرار داد ، ماه رمضان را ماه روزه ، ماه اسلام ، و ماه پاکیزگی ، ماه آزمایش و تصفیه از گناه و ماه قیام ( برای عبادت ) قرار داد . ماهی که قرآن در آن برای هدایت مردم نازل شده قرآنی که نشانه ی آشکار هدایت و جدا کننده ی حق از باطل است .

و ما را در این ماه توفیق ده که بوسیله ی نیکی و احسان فراوان به خویشان خود نیکی کنیم ، و با انعام و بخشش به همسایگان خود رسیدگی نمائیم ، و اموالمان را از مظالم و حقوق دیگران خالص گردانیم و با پرداخت زکات آن را پاکیزه سازیم ، و به کسی که از ما دوری گزیده بازگردیم ، و با کسی که به ما ظلم و ستم نموده از روی عدل و انصاف رفتار کنیم . و با کسی که با ما دشمنی کرده آشتی نماییم مگر کسی که دشمنی با او به خاطر تو و در راه تو باشد ، زیرا او دشمنی است که هرگز با او دوستی نمی کنیم ، و از حزبی است که هیچگاه با او در یک صف قرار نمی گیریم .

بار خدایا ! به حق این ماه ، و به حق کسی که در این ماه از آغاز تا پایان آن به عبادت تو پرداخته ، اعم از فرشته مقرب ، یا پیامبر مرسل ، یا بنده ی شایسته ی برگزیده ات از تو می خواهم که بر محمد و آل او درود فرستی ، و ما را در این ماه به کرامتی که به اولیاءت وعده فرمودی سزاوار گردان ، و آنچه را که برای تلاش کنندگان در راه اطاعتت قرار داده ای مقرر فرما ، و ما را در سلسله ی کسانی قرار ده که بواسطه ی رحمتت استحقاق رسیدن به رفیع ترین پایه ها را یافته اند .

« صحیفه ی سجادیه »


نوشته شده در چهارشنبه 86/6/21ساعت 10:18 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

و این ندای لبیک ؛ « لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک » که می گه :

خدایا ، تو تمام عشقی ، پس این عشق - اسماعیلیم - به فدای تو ،
                                                                                      فدای تو ...

دارم به این فکر می کنم اسماعیل من چیه ؟ اون عزیزترین چیه که اگه ازش بگذرم ، اگه فداش کنم می شم دوست خدا ؟ خلیل الله؟


نوشته شده در یکشنبه 86/6/18ساعت 10:49 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

    قبض تلفن همراهم ! اومده ، گوشی فلک زده مثل خاری شده توی چشم خانواده : « باز تو اینو دستت گرفتی ؟ » .

باید از جلوی چشمها دورش کنم و همیشه ی خدا هم silent   نگهش دارم .

قبض تلفن همراهم اومده و دوستی ها رو سست کرده .

    قبض تلفن همراهم اومده و موقع حرف زدن فشار خونمو می بره بالا که : فلانی بس کن ، چقد حرف میزنی ؟ بدبخت شدم !

*پیشنهاد:
بد نیست از این به بعد در پکیج گوشی ها یک عدد چرتکه ی مرغوب هم ارائه بشه !


نوشته شده در یکشنبه 86/6/11ساعت 3:48 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

چشمهایش را در چشمهایم دوخت : چه بگویم ؟
با محبت نگاهش کردم : هرچه می خواهد دل تنگت بگو !
او رفت و نگاهش را از من گرفت . ای کاش زودتر می فهمیدم این جمله آنقدر کلیشه ای شده که تاثیرش را از دست داده است !


نوشته شده در شنبه 86/6/10ساعت 2:53 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

توی فرهنگ لغت در به در دنبال معنی اسمم می گشتم ، ه ، هاج ، هاج یعنی سرگشته و پریشان و هــــاجـــر ... هـــــاجــــر یعنی ... « سخن پریشان گوی » !

چندین و چند ساله دارم با این اسم زندگی می کنم و بدون اینکه متوجه معنی اون باشم ، دارم به معنیش عمل می کنم !

هاجری که واقعا هاجر بود !
هاجری که هاجر بود !
هــــــــاجــــر
. . .
هیچ دوست ندارم برای یک موجود زنده اسم انتخاب کنم !


نوشته شده در جمعه 86/6/9ساعت 10:21 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

امروز ، روز « انتظار نداشته ها » بود ! به نظرم  اسم قشنگ و با مناسبتی میاد !

1-     خبری دادم که فکر می کردم باعث تعجب و نگرانی بشه که این طور نشد !

2-همیشه فکر می کردم با ظاهری که من دارم هیچ وقت تذکرات اخلاقی بهم داده نمی شه که داده شد !

3-     انتظار داشتم به خاطر دیر رسیدنم به خونه توبیخ بشم که این طور نشد !

4-انتظار اومدن مهمان نداشتم که اومدند ! 5- باز انتظار زود رفتنشون رو نداشتم که خیلی خیلی زود رفتند !

6- انتظار نداشتم صفحه کلیدی که داداشم فقط شش هزار تومن بابتش پول داده اینقدر دکمه های نرم و روونی داشته باشه که داره !

و حالا منتظر هفتمیش هستم !!!

روز «  انتطار نداشته ها » !‌ اسم با مسمایی بود ها ؟

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/6/1ساعت 10:48 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4      >
Design By : LoxTheme.com