سفارش تبلیغ
صبا ویژن


لــعل سـلـسـبیــل

هنوز نمی­دانم
این خستگی دائم
بی­حوصلگی همیشگی
حواس پرتی مزمن
و مزه­ی تلخ دهان را
از که به ارث بردم؟

 


نوشته شده در شنبه 91/2/2ساعت 5:21 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

   حالا که رودر رو شده بودیم، وقتش بود که حرف­های توی دلم مانده را بهش بزنم. نظرم را رک و پوست کنده بگذارم کف دستش... گفتم به نظر من تو یک آدم تکراری و بی خاصیت هستی! همیشه یک جوری، نه جوششی، نه هیجانی، نه تحرکی، خسته نشدی از این همه تکرار؟ از با تو بودن خسته شدم، دلم می­خواهد آزاد زندگی کنم، بدون تو، آدم کسل کننده­ی گند دماغ! آره گند دماغ(چقد دلم خنک شد اینو بهش گفتم)، اصلا جانم آزاد...
   آینه احتمالا در آن لحظه خیلی تعجب کرده بود، تعجب را توی چشم­هایش می­دیدم...!


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/30ساعت 10:41 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

بیشتر به حرف­هایی دقت کن که روی کتیبه روح آدم­ها، کنده­کاری می­کنی!

پ.ن:مخاطب خاص دارد، اساسی!


نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت 2:14 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

فقط کافی­ست از دهانش خارج شود:«خب، امروز چه خبر؟». بین خودمان بماند، اکثر وقت­ها همین نخ «ف» را هم نداده، یک دور تا فرحزاد زدم و برگشتم. آن وقت است که شروع می­کنم به صحبت از کارهای روزانه و آن­چنان با آب و تاب تعریف می­کنم که خودم هم باورم می­شود قصه گوی خوبی هستم، شاید هم باشم چرا که بارها شده، وسط حرف­ها و شکوه­ها و ناله­ها و غیبت­هایم خوابش برده، همان­طور جلوی تلویزیون روشن و پرحرفی­های من... من میوه­ای و کاردی در دست، با پیش دستی که  روی پایم گذاشتم، سر که بلند کردم... همان طور جلوی تلویزیون روشن و پرحرفی­های من ... برای دل خودم هم که شده تا آخر حرف­هایم را برای خودم تعریف می­کنم و به این فکر می­کنم که باز هم شام نخورده خوابش برد...

 


نوشته شده در جمعه 91/1/25ساعت 7:23 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

آدم‌ها از کنار جعبه‌ی مدادرنگی عبور می‌کردند. هرکسی یک رنگی را دوست داشت. هرکسی برای خودش یک رنگی را انتخاب می‌کرد. زرد، قرمز، صورتی، حتی مداد مشکی هم برای خودش کلی طرفدار داشت اما توی جعبه‌ی 12 رنگ مدادرنگی، مداد سفید، از همه قدبلندتر مانده بود، انگار کسی نبود که رنگ مورد علاقه‌اش سفید باشد. مداد سفید توی جعبه‌ی مدادرنگی، همین طور دست نخورده مانده‌ بود و کم مانده بود دل «مغز مدادی»‌اش بشکند.

مداد سفید دلش گرفته بود، مداد سفید کلی آرزو داشت، دلش می‌خواست روی یک مقوای سیاه خودنمایی کند، می‌خواست یک دسته کبوتر سفیدرنگ توی آسمان نقاشی بکشد، در حسرت این مانده بود که رنگ‌های تیره را روشن کند، اما کسی برش نمی‌داشت، انگار هیچ‌کس دوستش نداشت. آدم‌ها خیال می‌کردند مداد سفید به هیچ دردی نمی‌خورد، فکر می‌کردند مداد سفید رنگ ندارد،  اما مداد سفید می‌توانست همه جا را روشن کند. می‌توانست آسمان دودزده را پر از نور کند. می‌توانست شب‌های خالی از مهتاب را مهتابی کند. مداد سفید می‌توانست روی دل‌های سیاه بنشیند و آن‌ را سفید کند. از دست مداد سفید خیلی کارها برمی‌آمد ولی مداد سفید بین آن همه رنگ پر زرق و برق گم شده‌بود.

 مداد سفید آرزو داشت روزی برسد که آدم‌ها دلشان بخواهند دل‌هایشان را نورانی کنند، خانه‌هایشان را پر از نور و روشنایی کنند. مداد سفید امیدوار است روزی برسد که رنگ، فقط رنگ او باشد.

/هاجر زمانی/ ماهنامه انتظار نوجوان/1388

 


نوشته شده در سه شنبه 91/1/15ساعت 11:50 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

قاضی: خانم! برای چی قصد جدایی از همسرتان را دارید؟
زن: به خاطر پیاز، سیر، هویج و کاهو!
قاضی(با تعجب): بیشتر توضیح بدین!
زن: آقای قاضی! این مرد روزگارمو سیاه کرده. بهش میگم برای آرایشگاه وقت گرفتم اما عوض اینکه دست توی جیبش بکنه، میره یه گونی هویج می­خره!
صدبار بهش گفتم بیا این آپارتمان فسقلی رو عوض کنیم، زانو درد گرفتم بس که این چهار طبقه پله رو بالا و پایین کردم اما میره یه گونی سیر و پیاز می­خره!
هر روز بهش میگم مرد! برو به این همسایه­های طبقه پایینی تذکر بده، از سرو صداشون ضعف اعصاب گرفتم اما میره چند بوته کاهو میخره!
قاضی( با تعجب زیاد): آقا شما حرف­های خانمتون رو قبول دارید؟
مرد یک مشت مغز گردو می­ریزد توی دهانش و همین طور که گردو می­خورد، می­گوید: بله آقای قاضی! اما همه­ش تقصیر این دانشمنداست! آنها گولم زدند، اغفالم کردند، گفتند هویج بخورید تا جذابتر به نظر برسید، گفتند سیر و پیاز ورم مفاصل را از می­بره، گفتند کاهو باعث تمدد اعصاب می­شه! آقای قاضی! من بی تقصیرم، من نمی­دونستم اینطوری میشه!
قاضی: حالا چرا مشت مشت گردو می­خوری؟
مرد: آخه دانشمندا گفتند که مغز گردو استرس رو کاهش می­ده! 

/هاجر زمانی/ مه یار، آذر 90


نوشته شده در یکشنبه 91/1/13ساعت 9:53 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

خدایا!
من فصل بهار را خیلی دوست دارم، 
به خاطر این­که باز هم بهار را پیش ما آوردی
از تو ممنونم.
بهار با خودش چیزهای نو و تازه می­آورد،
یک عالمه عیدی و عید دیدنی
کلی شکوفه و سبزه
خدایا!
با آمدن بهار
من هم یک سال بزرگ­تر شده­ام
و قد کشیده­ام
خدایا کمکم کن
در این سال جدید
کارهای خوبم هم 
کلی قد بکشد!

/هاجر زمانی/ جوانه غذا، اسفند فروردین 90

هفت سین


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/2ساعت 12:32 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

 

خدایا!
امروز خیلی خسته­ شدم
چون به مامان و بابا
در خانه تکانی کمک کردم.
خانه حالا از تمیزی برق می­زند.
خدایا!
تمیزی، احساس خوبی به آدم می­دهد.
همه آن را دوست دارند.
هیچ کس آلودگی و کثیفی را دوست ندارد.
از تو ممنونم که تمیزی و پاکیزگی را آفریدی
ای خدایی که زیبایی و زیبایی را دوست داری!
کاری کن همه­ی دنیا
پر از زیبایی و تمیزی بشود.

/هاجر زمانی/ جوانه غذا، اسفند فروردین 91

javaneh

 


نوشته شده در یکشنبه 90/12/28ساعت 12:54 صبح توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

 

«این روزها در آگهی­نامه­ها، تبلیغات جالب توجهی به چشم می­خورد»...

کلینیک ترک اعتیاد «نه کربو، نه هیدرات».
بدون بازگشت و مبارزه با وسوسه و دائمی
ترک اعتیاد تضمینی ماکارونی رشته­ای و فرمی­ و سوپی و سوپی کمتر از یک ماه. در صورت استفاده از این پکیج، ترک اعتیاد آش رشته را مجانا دریافت خواهید کرد.
ترک اعتیاد هرنوع کیک و کلوچه و شیرینی خامه­ای و نوشابه خانواده و قوطی. سنتی و مدرن، کیلویی و بسته بندی شده. کاملا واقعی و بدون درد.
ترک اعتیاد ته­چین و ته­دیگ  وکته، تحت نظر افرادی که سال­ها سابقه­ی ترک در این زمینه را دارند به همراه کلاس­های روانشناختی « چرا نباید بیشتر از یک کفگیر پلو بخورم؟».
طعم واقعی آبگوشت بدون ترید نان اضافی و در حد یک کف دست نان سنگک را فقط و فقط از ما بخواهید.
به اندام قبل از اعتیاد خود برگردید و جوانی­تان را کنار ما بازیابی کنید.
خطر اعتیاد به کربوهیدرات­ها برای خانواده­ها جدی است، لطفا با ما تماس بگیرید.

اصل خبر:
کارشناسان تغذیه هشدار دادند: مواد غذایی سرشار از کربوهیدرات مثل سیگار و دخانیات اعتیادآور هستند. علاقه و گرایش افراطی به کربوهیدرات­ها یک نوع اعتیاد است و باید با آن مبارزه کرد. استفاده از مواد غذایی فراوری شده، مثل نان سفید، شیرینی­ها و شربتها و نوشابه­های گازدار باعث بروز چاقی مفرط می­شود. این مواد با بالابردن قند خون، همان نواحی از مغز را تحریک می­کنند که با اعتیاد به نیکوتین در ارتباط است.

چاپ شده در ماه­نامه «مه­یار»، بهمن ماه 90، هاجر زمانی

 


نوشته شده در شنبه 90/12/20ساعت 12:54 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

بهار دارد می­آید؛
اگر این را تقویم نمی­گفت، از سیب­زمینی­ها و پیازهای جوانه­زده توی سبدشان و جنب و جوش مورچه­ها هم متوجه می­شدم.
فقط کاش مارمولک­ها یک کم دیرتر از خواب بیدار می­شدند!


نوشته شده در یکشنبه 90/12/14ساعت 7:27 عصر توسط هـاجـر زمـانـی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : LoxTheme.com